سید الساجدین
” السلام علیک یا سید الساجدین “
زبعد کربلا تموم عمر گریه کردم
یاد بابا و قــاسم و اکبـر ُ زنده کردم
با اینکه کربلا بودم اینهمه درد کشیدم
سیه تر از شام بلا تو زنـدگیم ندیدم
دلم ز غصه های راه شام خــدا کبابه
جون دادن خواهرمُ دیدم توی خرابه
هر دم یکی زبچه ها زغم یه ناله میکرد
به جای تسلیت عدو با تازیانه میزد
این زن که در مقابلم بر محمل آرمیده
این که موهاش سفیده و قامتش هم خمیده
این زن که ازهجر بابام رنگ رخش پریده
این عمه من زینبه جون منو خریده
این عمه من زینبه به من چه خوبیها کرد
تو مجلس یـزید خـودش رو سپر بلا کرد
وقتی عدو سر ُ بزور توی خرابه می برد
من با چشام دیدم که عمم تازیانه میخورد
دل ما رو تو مجلس نـامحــرما سوزندن
سر بابام تو طشت بودُ اونا آواز میخوندن