به یاد موعود

  • خانه 
  • ورود 
  • تماس  

مادر

11 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی
 

مادر، چه واژه غریبی، تا به حال معنای او را نفهمیده بودم، شاید معنای زیادی داشته باشد ولی من این یک
 معنی را به خوبی حس کردم، با تمام وجودم، آری! محنت، اندوه، درد و رنج؛

وقتی آن را حس کردم که دیگر در بین ما نبودی، شب بود، هوا سرد و بی‌روح بود، حتی انگار ماه هم تیره و

تار شده بود. من التماس می‌کردم، به جسم بی‌جانت.

مادر، من هنوز پنج سال دارم، تو را به خدا ما را تنها نگذار، آخر پدرم غریب است، به جز تو و چهار یا پنج نفر

دیگر، یار و یاوری ندارد، آخر چرا دعا کردی که خدا وفاتت را سریع کند؟!

مادر، می‌دانم خسته شده بودی، رَنجور و دردمند، از ظلم بی‌اندازه کسانی که خود را یار پدر تو

می‌دانستند. اما انگار فراموش کرده بودند که تو دختر پیامبری؛ تنها دخترش، با تو چه کردند؟! پس یار پدر

نبودند.

مادر، می‌دانم که آنها به طمع ریاست خود را به جدم نزدیک کرده بودند، وگرنه فراموش نمی‌کردند که جدم

چه سختی‌ها و مرارت‌ها را برای بقای اسلام تحمل کرده بود.

مادر، آن روز که درب خانه را آتش زدند، به خوبی یادم است، می‌خواستند پدرم علی را برای بیعت ببرند و

تو پشت در رفتی تا آنها را از پشت در خانه دور کنی، شاید صدایت را که دختر پیامبر بودی، بشنوند و حیا


كنند!

مادر، ولی آنها چه کردند، تا صدای تو را شنیدند، آنچنان به درِ در حال سوختن کوبیدند که صدای ناله

 ناله ات بلندشد، برادرم کشته شد و بیهوش افتادی، آخر آنقدر در را فشار دادند که دیگر جانی برایت

نماند!

مادر، انگار رسم است هر دختری که پدرش را شهید کنند، سیلی بزنند، انگار رسم که وقتی دختری را

بی‌پدر، بی‌پناه و غریب ببینند، حقش را بگیرند و گوشواره‌اش را… .

مادر، آن‌وقت که جدم را شهید کردند، امر به سکوت بودیم، آن‌وقت که به گردن پدرم ریسمان بستند و او را

کشان‌کشان به طرف مسجد می‌بردند، امر به سکوت بودیم، آن هنگام که تو را سیلی زدند با هم امر به

سکوت…! 

آن شب که پدرم غریبانه تو را غسل می‌داد، به ما می‌گفت آرام گریه کنید، مبادا دشمن بفهمد. ما هم

آستین‌های‌مان را در دهان فرو برده تا صدای‌مان شنیده نشود. آخر مگر می‌شود گریه نکرد؟

مادر از بین ما می‌رود، مگر می‌شود ناله نزد؟!

ناگهان صدای ناله پدر را شنیدیم که دست از غسل تو برداشته سر به دیوار غریبی گذاشته و های‌های

 گریه می‌کند و می‌گوید تازه فهمیدم که چرا به من وصیت کردی که تو را از زیر لباس غسل دهم! 

باز هم امر به صبر شدیم و ساکت ماندیم. آنگاه که تابوت شما را بردند، انگار روح از بدنم جدا شده بود، 

   دیگر نمی‌توانستم نفس بکشم، ای کاش من جای برادرم محسن بودم،

مادر! آخر من با این مصیبت چگونه کنار      بیایم؟!تازه فهمیدم معنای واژه ام‌المصائب را!

 تازه فهمیدم که هنوز باید ببینم. هنوز ببینم مصیبت‌هایی را که جان را به درد می‌آورد. مصیبت‌هایی چون

دین فرق شکافته اول مظلوم عالم، دیدن پاره‌های جگر غریب مدینه و دیدن رأس بریده تشنه‌لب کربلا…! 

وصبر کنم، صبر، صبر، صبر…! و چه چیز زیباتر از صبری که خدا برایم مقرر کرده، صبری که ایوب را به

تعجب واداشت، آری من صبر کردم به امید روزی که تمام مصیبت‌ها به پایان برسد با آمدن منتقم، آن ک

كسي كه  مادرم از پشت در صدایش زد و تمام امامان برای تعجیل فرج او دعا کردند و از غیبت طولانی او

 اندوهگين بودند، ولی او می‌آید با ذوالفقار می‌آید و انتقام از تمام آن نامردان می‌گیرد. آن روز می‌آید. 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

به یاد موعود

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کدساعت

کد فال انبیاء


فال انبیاء

کد حدیث تصادفی

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس