دل نوشته(فاین تذهبون)
اشک از چشمانم سرازیر است و قتی یاد غربت زهرا و علی می افتم کاسه ی چشمانم لبریز می شود .
همیشه می پرسم مگر این خاندان چه کرده بودند که هر کدام به نحوی به دست دشمنان کشته شدند .
آخر مگر دشمنان چه قدر سنگ دل بودند که هیچ رحم و مروتی نداشتند …حتی از بانوی باردار هم نگذشتند …
نامردها به کجه و کدام سو می رفتند که با اینکه می دانستند این خانواده همان راه مستقیم اند خود را به بی راهه
کشاندند… (فاین تذهبون)
امّابعد با خود میر گو یم :نکند من هم با اینکه می دانم اتینها همان صراط مستقیم اند به بی راهه بروم ؟؟؟؟؟؟
رویم سیاه!!!!!!
شاید هم رفته ام …نکند دل زهرای مرضیه را شکسته ام …
امّاباز می گویم حتی اگر اینطور باشد ومن نوکر خوبی نبوده ام .ولی به جرأت می گویم تنها سر مایه ی زندگیم محبت
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است وباور دارم که آنها خاندان کرامت اند و قلب رئوفی دارند وددستم را خواهند
گرفت .پس ابرهای سیاه نا امیدی را کنار می زنم و از ته دل می گویم :
بانوی مهربانی ها صدیقه کبری سلام الله علیها دستان لرزانم را از چادرت کو تاه مکن