قربان مظلو میتت مولا
علی جان ؛قربان غربتت شوم آن لحظه ای که لحظات آخر عمر بانو زهرا بود و می دیدی که چراغ خانه
ات هر لحظه سو سو می زند .
قربانت شوم آن لحظه ای که بی بی شما را صدا کرد:علی جان؛ حلالم کن من در طول عمرم نگذاشتم حتی خواری به
دستانت فرو رود امّاشرمنده ام که نتوانستم مانع بسته شدن دستانت شوم .
علی جان ؛من دیگر بار سفر بسته ا م این ساعات ساعات آخری است که تو فیق زیارتت رادارم ؛ببخش اگر خوب
چشمانم یاری نمی کند تا جمال زیبایت راببینم .
بگذار تا وصیت هایم را با تو بیان کنم :
علی جان ؛بعداز من هوای حسنم راداشته باش؛میدانی چرا؟آخر او تنها کسی بود که میان کو چه ها شاهد سیلی
خوردن من بود .
علی جان؛ حسینم هر شب تشنه می شود برای اینکه فراموشت نشود همان سر شب بالای سرش کاسه ای آب
بگذار مبادا میوه ی دلم تشنه باشد .
علی جان ؛یک سری امانت را به دست زینب سپرده ام شاید طاقت نیاورد که آنها را ببیند هوایش را داشته باش .
علی جان؛ به مردم بگو چه خوب شد ،راحت شدید،دیگر صدای گریه های زهرا شمارا نمی آزارد.
علی جان؛ یادم نمی رود که این مردم با تو چه کردند ؛ یادم نمی رود که حتی جواب سلامت را هم نمی دادند .
علی جان؛ شکایت این مرمان را به بابایم خواهم کرد .
علی جان؛ چیزی که از تو می خواهم این است :
شبانه غسلم بده ؛شبانه دفنم کن ؛ تا نامردهای روز گار کنار تربتم نیایند و شاهد غربتت نباشند.