به یاد موعود

  • خانه 
  • ورود 
  • تماس  

معصومیه

21 بهمن 1392 توسط سلیمی

رحلت شهادت گونه حضرت معصومه تنسلیت باد.

 نظر دهید »

میلاد نور مبارک

30 اردیبهشت 1392 توسط سلیمی

 1 نظر

شب آرزوها

24 اردیبهشت 1392 توسط سلیمی








خداوندا 


درهای رحمت تو همواره به روی خواهندگان باز است و دست عطایت گشاده

بندگان تو هر زمان که صدایت کنند، پاسخ می‌دهی

و اگر خالصانه آرزو کنند، ‌می‌بخشى

امشب اما شب دیگری است؛ شب آرزوهاست

دعای خیر همه را براورده بفرما .
.                                        .
                                          .
 بیایید شب آرزوها اول از همه برای فرج امام زمان علیه السلام و بعدش برای همه ی مریض ها دعا کنیم .

                                                      التماس دعا

 

 

 

 نظر دهید »

این الرجبیون

24 اردیبهشت 1392 توسط سلیمی
 

بدانكه اين ماه و ماه شعبان و ماه رمضان در شرافت تمامند و روايت بسيار در فضيلت آنها واردشده بلكه ازحضرت رسول صَلَّى اللَّهِ عَلِيهِ وَاله روايت شده كه ماه رجب ماه بزرگ خداست وماهى در حرمت و فضيلت به آن نميرسد و قتال با كافران در اين ماه حرامست و رجب ما خداست و شعبان ماه من است و ماه رمضان ماه امّت من است كسى كه يك روز از ماه رجب را روزه دارد مستوجب خشنودى بزرگ خدا گردد و غضب الهى از او دور گردد و درى از درهاى جهنّم بر روى او بسته گردد و از حضرت موسى بن جعفرعليه السلام منقول است كه هر كه يكروز از ماه رجب را روزه بدارد آتش جهنّم يكساله راه از او دور شود و هر كه سه روز ا آنرا روزه دارد بهشت او را واجب گردد و ايضاً فرمود كه رجب نام نَهرى است در بهشت از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر هر كه يكروز از رجب را روزه دارد البتّه از آن نهر بياشامد و از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه حضرت رسول صَلَّى اللَّهِ عَلِيهِ وَاله فرموده كه ماه رجب ماه استغفار اُمّت من است پس در اين ماه بسيار طلب آمرزش ‍ كنيد كه خدا آمرزنده و مهربان است و رجب را اَصَبّ مى گويند زيرا كه رحمت خدا در اين ماه بر اُمّت من بسيار ريخته مى شود پس بسيار بگوئيد اَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَاَسْئَلُهُ التَّوْبَةَ، و ابن بابويه بسند معتبر از سالم رواي كرده است كه گفت رفتم بخدمت حضرت صادق عليه السلام در اواخر ماه رجب كه چند روز از آن مانده بود چون نظر مبارك آن حضرت بر من افتاد فرمود كه آيا روزه گرفته اى در اين ماه گفتم نه والله اى فرزند رسول خدا فرمود كه آنقدر ثواب از تو فوت شده است كه قدر آنرا بغير خدا كسى نمى داند بدرستيكه اين ماهيست كه خدا آنرا بر ماههاى ديگر فضيلت داده و حُرمت آنرا عظيم نموده و براى روزه داشتن آن گرامى داشتن را بر خود واجب گردانيده پس گفتم يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ اگر در باقيمانده اينماه روزه بدارم آيا ببعضى از ثواب روزه داران آن فايز مى گردم فرمود اى سالم هر كه يكروز از آخر اين ماه روزه بدارد خدا او را ايمن گرداند از شدّت سَكَراتِ مرگ و از هَوْل بعد از مرگ و از عذاب قبر و هر كه دو روز از آخر اين ماه روز دارد بر صراط بآسانى بگذرد و هر كه سه روز از آخر اين ماه را روزه دارد ايمن گردد از ترس بزرگ روز قيامت و از شدّتها و هَوْلهاى آنروز و بَرات بيزارى از آتش ‍ جهنّم به او عطا كنند و بدانكه از براى روزه ماه رجب فضيلت بسيار وارد شده است و روايت شده كه اگر شخص ‍ قادر بر آن نباشد هر روز صد مرتبه اين تسبيحات را بخواندتا ثواب روزه آن را دريابد.

سُبْحانَ الاِْلهِ الْجَليلِ سُبْحانَ مَنْ لا يَنْبَغِى التَّسْبيحُ اِلاّ

منزه است خداى بزرگ منزه است آنكه تنزيه و تسبيح جز براى او شايسته نيست

لَهُ سُبْحانَ الاْعَزِّ الاْكْرَمِ سُبْحانَ مَنْ لَبِسَ الْعِزَّ وَهُوَ لَهُ اَهْلٌ

منزه است خداى برتر و كريمتر منزه است آنكه لباس عزت در بردارد و شايسته آن است






 نظر دهید »

حجربن عدی رحمت الله علیه

24 اردیبهشت 1392 توسط سلیمی

 

ارديبهشت 24ام, 1392

حُجر بن عَدی را میشناسی؟

بسم الله الرحمن الرحیم

وقتی حجر بن عَدیو یارانش به «مَرجُ العذراء» در نزدکی شام رسیدند، او که خود فاتح آن سرزمین بود، گفت: من اولین مسلمانی بودم که در این منطقه تکبیر گفتم و خدا را یاد کردم، اینک دست‌بسته و اسیر مرا به این جا آورده‌اند!

وهابیت کوردل که همواره ادعای دروغین خود مبنی بر بی‌احترامی تشیع بهصحابی پیامبر اعظم(ص) را در بوق و کرنا می‌کند، در اقدامی ننگین‌ و با نبش قبر نورانی«حجر بن عَدی»و ربودن پیکر مطهرش، چهره واقعی خود را نشان داد.

انتشار خبر تعرض به قبر نورانی حُجر بن عَدی -که به اشتباه معمولا عُدَی خوانده می‌شود- به همراه تصاویر دردناک از این فاجعه غیراخلاقی قلب میلیون‌ها مسلمان ـ اعم از شیعه و سنی ـ را به درد آورد.

این در حالی است کهحجر از صحابی پیامبر(ص) به شمار می‌رود و اهل تسنن احترام بالایی برایصحابی رسول‌الله(ص)قائلند، از این رو باید میان برادران اهل تسنن با وهابی‌ها تفکیک قائل شد.

حجت‌الاسلام جواد محدثی از نویسندگان مشهور حوزوی،‌ آخرین بخش از کتاب «آشنایی با اسوه‌ها» را به معرفی «حجر بن عَدی» اختصاص داده است. وی در این کتاب که بیش از یک دهه پیش تألیف شده است، حجر و یاران همراهش را از شهدای افتخار آفرین تاریخ معرفی می‌کند که در عصر سکوت و خفقان، فریاد ظلم‌ستیزی سر دادند و تأکید می‌کند: حجر و یاران او، برای جوانان فضیلت‌خواه جامعه ما و همه امت اسلامی در سراسر جهان، سرمشق ایمان، جهاد، هجرت، فداکاری، مبارزه با فساد، امر به معروف و نهی از منکر، دفاع از حق و افشای چهره نفاقند.

حجت‌الاسلام محدثی در ادامه با برداشتی آزاد از کتاب «لبیب وجیه بیضون» (نویسنده سوری) تحت عنوان «حجر بن عَدی الکِندی، راهب اصحاب محمد» (1)، به معرفی اینشهید راه ولایت و محبت علی(ع) می‌پردازد که گزیده‌ای از آن را به انتخاب خبرگزاری فارس می‌خوانید.

* شناخت اجمالی

یکی از قبایلی که در کوفه می‌زیست «کِنده» بود. حجر را به سبب آن که از این قبیله بود،حجر بن عَدی کِندیمی‌گفتند. چون اهل خیر بود و قدم در مسیر خیر می‌گذاشت، به «حُجر الخیر» نیز معروف بود.

پیش اسلام به دنیا آمده بود؛ اما در سال های آخر عمررسول خدا(ص)توفیق یافت که مسلمان شود. از این رو، بهره‌گیری وی از حضور پیامبر، چندسالی بیش نبود؛ اما پیوسته در عمر خویش، پیکارگری در راه حق بود. در جنگ قادسیه در زمان خلیفه دوم حضور داشت و فاتح «مَرج عذرا» بود. (2)

وی، عابدی پارسا، مجاهدی ظلم‌ستیز، آمر به معروف و ناهی از منکر بود و ازپیامبر خدا و امیرمؤمنانحدیث روایت می‌کرد. او شیفته نماز و نیایش، مستجاب الدعوه و ازاصحاب برجسته پیامبر خدا (ص) بود. چنان دلباخته زهد و عبادت و نماز و روزه بود که او را«راهب اصحاب محمد»می‌گفتند(3). پیوسته باوضو بود. هرگاه وضو می‌ساخت، به نماز می‌ایستاد. هم در زیبایی چهره، از خوش سیماترین مردان کوفه بود(4) و هم در زیبایی روح و کمال اخلاقی، از نوادر روزگار به شمار می‌رفت.

اگر تولد او را - آنچنان که گفته‌اند - در عصر جاهلیت بدانیم، هنگامی که پس از فتح مکه به اسلام گروید، حدود 27 سال داشت. هر چند دیر اسلام آورد و سن او در آن هنگام چندان زیاد نبود، ولی در عمق ایمان و صداقت عقیده و باور استوار نسبت به دین خدا و رسالت پیامبر، از بسیاری کهن‌سالان و سابقه‌داران پیشتر و بارزتر بود.

به تعبیر مرحوم «سیّد محسن امین»: حجر، از نیکان صحابه بود، فرماندهی شجاع، بلند همت، عابد و زاهد، مستجاب الدعوه، عارف به خدا، مطیع محض فرمان پروردگار، حق‌گوی صریح، ظلم‌ستیز صبور، بی‌هراس از شهادت، ایثارگر در راه خدا و از هواداران خالصامیرالمؤمنین علیه السلامبود. این که از سوی حضرت علی به فرماندهی سپاه در جنگ جمل و صفین برگزیده شد، نشانه شجاعت اوست. حاضر بود که بمیرد، ولی خواری و ذلت نپذیرد. آغوش به روی شهادت گشود؛ اما حاضر نشد از علی بیزاری بجوید و خود را از مرگ برهاند و حاضر شد که پسرش پیش از خودش شهید شود، تا مبادا با دیدن تیغ جلاد بالای سر پدرش، سست شود و دست از ولای علی بردارد… . (5)

اینها گوشه‌ای از فضیلت های اخلاقی و روحی حجربن عدی است، که او را شایسته الگو بودن برای هر مسلمان حق جو و شهادت طب و وفادار به آرمان‌های والا ساخته است.

*
همپای حجر، در حوادث تاریخی

حجر بن عدی پس از افتخار شرف‌یابی به محضررسول خدا(ص)و ایمان آوردن به آیین او، پیوسته در راه گسترش این مکتب و دفاع از آن می‌کوشید، سخنان پیامبر را می‌شنید و به دیگران می‌رساند. چون در عراق می‌زیست، از حوادث مدینه که مرکز خلافت بود، کمی دور بود؛ اما در جریان حق و باطل بی‌تفاوت نبود.

وقتی یار پارسا و انقلابی پیامبر،ابوذر غفاریرا به «رَبَذه» تبعید کردند و آن بزرگ‌مرد در تبعیدگاهش غریبانه به شهادت رسید،حجر بن عدی و مالک اشتراز جمله کسانی بودند که شاهد جان‌باختن ابوذر بودند و بر پیکر آن صحابی نستوه، نماز خواندند. (6)

در دوران خلافت عثمان، حجر بن عدی در کوفه می‌زیست. خلاف‌کاری‌های عثمان گسترش یافته و آوازه آن به همه جا رسیده بود. 12 نفر از چهره‌های برجسته و پارسا و مقتدر کوفه، به خلیفه سوم نامه نوشتند و ضمن انتقاد از عملکرد نادرست او در امور مسلمانان، او را نهی از منکر کردند و راه صلاح و اصلاح را به وی یادآور شدند. حجر بن عدی نیز یکی از نویسندگان این نامه اعتراض آمیز بود. (7)

موضع سیاسی حجر، جانبداری از حق مجسم در وجود علی‌بن ابی‌طالب علیه السلام بود و با حکمان غاصب هرگز کنار نیامد و در اعلام مواضع خویش بی‌پروا بود و سازش کاری نداشت.

وی شاهد ماجراهای تلخ آن روزگار در عرصه خلافت و حکومت بود و خون دل می‌خورد، تا آن که پس از کشته شدن عثمان، حجر بن عدی فرصت را مغتنم شمرد و در جبهه نورانی علوی، همه ظرفیت وجودی خویش را به کار گرفت و با همه توان به میدان آمد. حتی در عرصه فرهنگ دینی و نقل حدیث نیز از راویان معتبری به شمار می‌آمد که تنها ازعلی(ع)روایت می‌کرد، نه از دیگران! و در سروده‌های خویش حتی در میدان جنگ جمل،علی علیه السلامراوصی راستین پیامبر خدامعرفی می‌کرد و از خداوند متعال، سلامتی آن وجود پربرکت و هدایتگر را که ولی خدا و وصی پیامبر بود، مسئلت می‌کرد.

در دوران خلافتامیرالمؤمنین علیه السلام، زمانی که پیمان‌شکنان از حکومت حق علوی سر بر تافتند و فتنه جمل پیش آمد، آن حضرت، نماینده‌ای به کوفه فرستاد تا مردم را برای یاری امام فراخواند. دلباختگان مولا، پاسخی مناسب و حمایتگرانه به فرستاده حضرت دادند و هر یک به پا خاسته، اطاعت و همراهی خویش برای پیکار با فتنه انگیزان را اعلام کردند. حجربن عدی نیز یکی از کسانی بود برخاست و گفت: ای مردم! به ندای امیر مؤمنان پاسخ دهید و سواره و پیاده بکوچید، حرکت کنید و بشتابید و من خودم پیشتاز این راه خواهم بود. (8)

جبهه نبرد صفین، موقعیت دیگر بود که حجر توانست با حمایت از امام خویش، جوهره ناب ایمان خود را به نمایش بگذارد. امام، او را فرمانده قبیله‌اش کنده قرار داد. (9)

در هنگامه نبرد، حجربن عدی ولای خود به امام را نشان داد. پیوسته بر دشمن می‌تاخت و هنگام حمله، چنین رجز می‌خواند: «پروردگارا! علی را، این انسان پاک و پرهیزکار را، این مؤمن هدایت یافته و پسندیده را بر ایمان نگه دار. او را هادی این امت قرار بده و آن گونه که پیامبرت را حفظ کردی، او را هم نگهبان باش، که پیامبر سرپرست ما بود و او را به جانشینی خود پسندید.» (10)

جنگ صفین با حکمیت شوم پایان یافت. نتیجه حکمیتی که آمیخته به نیرنگ و فریب، وضع جامعه را همچنان ملتهب نگاه داشت. فتنه‌انگیزی‌های معاویه در قلمروحکومت امام علی(ع) اوضاع را متشنج ساخته بود. امام، ناچار برای فرونشاندن در اندیشه بسیج نیرو و سازماندهی دوباره یاران رزمنده بود. مردم کوفه را دوباره به جنگ با شامیان فرا خواند و از بزرگان قبایل خواست که تعداد نیروهای رزمی قبیله خود را به آن حضرت گزارش دهند.حجربن عدیاز جمله کسانی بود که در پاسخ به در خواست امام، پاسخ مساعد داد و خواسته امام را به صورت مکتوب برای حضرتش نگاشت. (11)

در آن میان، فتنه دیگری سر برآورد و آن طغیان و شورش گروهی از سربازان ساده لوح و نابخرد امام بود که با عنوان «خوارج نهروان» شناخته می‌شوند. درنبرد نهروان، حضرت علی(ع) به سبب رشادت و اخلاص و کاردانی حجر بن عدی، او را بهفرماندهی جناح راستخویش گماشت. (12)

*
حجر در ایام فتنه‌های معاویه

پس از پایان جنگ نهروان و شکست خوارج، معاویه پیوسته سربازان خود را به مناطق تحتفرمان امام علی(ع) می‌فرستاد و با شبیخون، غارت، ترور، ایجاد ناامنی، شایعه‌پراکنی و تفرقه‌آفرینی برای حکومت علوی مشکل می‌آفرید.

امام علی(ع)از سهل‌انگاری و کوتاهی و عافیت‌طلبی گروه زیادی از یاران و والیان خود به ستوه آمده بود. می‌خواست باز هم نیرو فراهم آورد و به جنگ طاغوت شام (معاویه) برود تا ریشه فتنه‌ها را بخشکاند؛ اما همراهی نکردن مردم، او را ناکام می‌ساخت.

یک بار که در کوفه مردم را به جنگ فرا خواند و آن گونه که خواسته حضرت بود، پاسخ مثبت ندادند و در حضور امام، حرف های دلسرد کننده و ناروا بر زبان آورند، امام به شدت رنجید. آن جا بود که حجربن عدی برخاست و گفت: یا امیرالمؤمنین! خداوند روز اندوه برای تو نیاورد! فرمان بده تا اطاعت کنیم. به خدا سوگند، اگر در اطاعت از تو فرمان اموال و جان‌های ما و همه قبیله ما فدا شود، هرگز بی‌تابی نخواهیم کرد. (13) ولی… مگر از این گونه یاران مطیع و گوش به فرمان، چند نفر برایعلی علیه السلاممانده بود؟

در یکی از شبیخون‌هایی که ضحاک بن قیس بر منطقه قُطقُطانه زد، خبر آن به امام رسید،حضرت علی(ع) در جمع مردم کوفه به سخنرانی پرداخت و آنان را برای دفع این گونه شبیخون‌های دشمن فرا خواند. مردم واکنش سردی از خود نشان دادند؛ اما حجر بن عدی برخاست و ضمن ستایش از شهادت و شوق بهشت و یادآوری این که حق، از سوی خدا یاری می‌شود، آمادگی خود را برای عزیمت به آن سامان ابراز کرد و از امام خواست که جمعی را همراه وی سازد و خدا هم پشتیبانی خواهد کرد.

امام از این موضع و آمادگی حجر ستایش کرد و فرمود: هرگز مبادا که خدا تو را ازفیض شهادت محرم سازد، من یقین دارم که تو از مردان شهادت‌طلبی.

آنگاه حجر، دو شبانه‌روز در آن سرزمین با مهاجمان بیگانه به نبرد پرداخت. (14)

این واقعه را ابن اثیر مورخ این گونه گزارش کرده است: سال 39 هجری بود که معاویه، ضحاک بن فیس را همراه 3000 نفر گسیل داشت و دستور داد که از جنوب واقصه بگذرد و با هر گروه از طرفدارانعلی(ع)روبه رو شد، غارتشان کند. و چنان کردند، تا به ثعلبیه رسیدند و به یکی از پاسگاه‌هایسپاه علی(ع)شبیخون زدند و تا قطقطانه پیش آمدند. چون خبر به امیرالمؤمنین رسید، آن حضرت حجربن عدی را با 4000 نفر به سوی آنان فرستاد. با ضحاک در منطقه تدمر روبه رو شدند و کار به درگیری کشید. نوزده نفر از سربازان ضحاک و دو نفر از یاران حجر کشته شدند. تاریکی شب که فرارسید، ضحاک و سربازانش از آن جا گریختند، حجر و همراهانش نیز بازگشتند. (15)

* حجر هنگام ضربت‌خوردن امیرالمؤمنین(ع)

وقتی ابن ملجم و وردان و شبیب، برای کشتنحضرت علی(ع) همدست شدند، تصمیم خود را با اشعث بن قیس در میان گذاشتند. او که از دشمنان کینه توز خاندان پیامبر بود و در همه دسیسه ها دست داشت، با آنان همکاری کرد و در آن شب شوم کهعلی(ع) ضربت خورد، در آن توطئه همدست آنان بود.

آن شب،حجربن عدیدر مسجد خوابیده بود. شنید که اشعث به ابن ملجم می‌گفت: زودباش، بجنب، وگرنه روشنی صبح رسوایت می‌سازد. حجر از این گفت و گو احساس خطر و توطئه کرد. به سرعت از مسجد بیرون آمد و به سمت خانه علی علیه السلام روان شد تا آن حضرت را از خطری که در کمین او است آگاه سازد. از مسجد به خانه علی علیه السلام دو را بود. حجربن عدی از یک راه به سوی خانه امام روان شد و امام از مسیر دیگری راه مسجد را در پیش گرفت و به هم بر نخوردند و… آن حادثه واقع شد و حجر و دیگران، وقتی به مسجد رسیدند که کار از کار گذشته بود و می‌گفتند: علی کشته شد! (16)

این فاجعه برای حجربن عدی بسیار جانکاه بود.

*
دستگیری حجر توسط ابن‌زیاد

پس از مرگ مغیره والی کوفه، زیاد بن ابیه به ولایت کوفه منصوب شد. بصره را نیز تحت فرمان داشت. شش ماه از سال در کوفه می‌ماند، شش ماه دیگر را در بصره.

اولین بار که زیاد به عنوان والی وارد کوفه شد، سخنرانی تند و تهدیدآمیزی بر ضد مخالفان کرد. بارزترین چهره مخالف، حجربن عدی بود. در سال‌ها پیش، حجر و ابن‌زیاد با هم دوست و همفکر بودند، ولی زیاد به امویان پیوست.

حجر را خوب میشناخت و از سوابقش خبر داشت. حجر را به حضور طلبید و ابتدا با وی به نرمی سخن گفت و افزود: می‌دانم که با مغیره چه رفتاری داشتی و او تو را تحمل میکرد؛ ولی من مثل او نیستم. میدانی که زمانی دوستدار علی(ع) و دشمن معاویه بودم؛ اما آن روزگار گذشته است. امروز به جای آن، دوستی و رابطه با معاویه در دل من است. زبان خود را نگهدار، در خانه‌ات بنشین، هرچه نیاز داشتی بخواه، ولی مواظب خودت باش، مبادا کاری کنی که دستم را به خونت بیالایم! (17)

زیاد پس از مدتی تصمیم گرفت به بصره برگردد. عمروبن حریث به جانشینی خود گماشت و عزم سفر کرد؛ ولی چون از شورش حجر و مبارزه اش بیمناک بود، به او پیشنهاد کرد که با وی به بصره رود. حجر نپذیرفت و گفت: بیمارم، نمی‌توانم با تو بیایم.

او رفت و عمر بن حریث به جای او بر مسند نشست. ولی نبض کوفه در دست حجربن عدی و یارانش بود و نمی‌گذاشتند کارها طبق دلخواه والی پیش برود. کارگزار زیاد هم قضیه به زیاد نوشت و از او یاری خواست.

حجر و یارانش در مسجد کوفه مینشستند و مراقب اوضاع بودند. یک بار که عمربن حریث روز جمعه بر منبر رفت تا خطبه بخواند، به سویش سنگ‌ریزه پرتاب کردند. ناچار پایین آمد و به قصر رفت و در را به روی خود بست و جریان را به زیاد گزارش کرد. زیاد از وضع کوفه نگران شد و به کوفه آمد و در مسجد سخنرانی تند و تهدیدآمیزی کرد. آنان را که به عمرو سنگ پرتاب کرده بودند، شناسایی کرد و انگشتانشان را برید.

یک بار که زیاد در سخنرانی‌اش مکرر از معاویه به عنوان «امیرالمؤمنین» یاد کرد، حجربن عدی که این لقب را ویژه وشایسته حضرت علی(ع)می‌دانست نه معاویه، به زیاد اعتراض کرد و گفت: دروغ می‌گویی، چنان نیست. این صحنه بار دیگر تکرار شد. حجر، مشتی ریگبر داشت و به سوی او پرتاب کرد و گفت: دروغ می‌گویی، لعنت خدا بر تو! زیاد از منبر پایین آمد، نماز خواند سپس به قصر رفت، حجر هم به خانه‌اش بازگشت. زیاد، سوارانی را برای دستگیری یا احضار حجر فرستاد. درگیری‌هایی چند میان یاران حجر و سوران زیاد در گرفت؛ ولی حاضر نشد پیش زیاد برود. زیاد، این ماجرا را نیز به معاویه نوشت… .

معاویه هم در پاسخ نوشت: او را دستگیر کرده، به شام بفرست (18)

…
حجر، با یاران اندکی در مسجد ماند. مأموران به سوی او آمدند تا نزد زیاد ببرند، هواداران حجر، او را در میان گرفتند و از یکی از درهای مسجد بیرون بردند. میان آن دو گروه درگیری پیش آمد؛ اما حجربن عدی از صحنه خارج شد و خود را به قبیله آزاد رساند و شبانه روز آن جا ماند. (19) از آن پس پنهان شد، چون می‌دانست که زیاد، دست از او بر نخواهد داشت.

اولین کسی که از بزرگان کوفه به دیدار زیاد رفت، محمدبن اشعث بود. زیاد از او خواست که برود و حجر را نزد او آورد. هر چه بهانه آورد که میان من و حجر رابطه‌ای نیست، زیاد نپذیرفت و تهدید کرد که اگر او را نیابی و نیاوری، شکمت را پاره خواهم کرد. محمدبن اشعث، غمگین و نگران بیرون رفت. در راه جریربن عبدالله را دید و از او کمک خواست. جریر نزد زیاد وساطت کرد که به محمدبن اشعث کاری نداشته باش، من خودم حجربن عدی را نزد تو خواهم آورد. او هم پذیرفت؛ ولی تهدید کرد که او را حاضر نکنی خودت را قطعه قطعه خواهم کرد. او سه روز مهلت خواست. نزد حجر رفت. دوازده تن از یاران حجر نیز با او بودند. حجر به این شرط پذیرفت نزد زیاد برود که او قول دهد که او را نزد معاویه بفرستد، تا هر چه نظر او باشد عملی شود. (20) حجر، 10 شب در زندان بود، (21) یاران حجر نیز مخفی شدند. زیاد، با تلاش بسیار و با کمک چهره‌های سرشناس کوفه و قبایل اطراف، توانست دوازده نفر از آنان را دستگیر کرده و به زندان افکند.

پیش از آنکه آنان را به شام بفرستد، استشهادی بر ضد آنان فراهم کرد و سران کوفه را واداشت تا امضا کنند. گروهی از مردم را هم وادار کرد آن متن را تأیید کنند، نوعی پرونده‌سازی برای از میان برداشتن یک مخالف!

وقتی پرونده‌سازی تکمیل شد، حجر و یارانش را از زندان بیرون آوردند، همراه با غل و زنجیر و با همراهی نزدیک به یکصد نفر از مطمئن‌ترین سربازان و چند چهره دیگر را برای گواهی دادن نزد معاویه، آماده حرکت به سوی شام شدند.

گروهی که زیاد به شام فرستاده بود، دوازده نفر بودند، به نام‌های: حجربن عدی، شریک بن شداد، صیفی بن فسیل، قبیصه بن ضبیعه، محرزبن شهاب، کدام بن حیان، عبدالرحمان بن حسان، ارقم بن عبدالله، کریم بن عفیف، عاصم بن عوف، ورقاء بن سمی و عبدالله بن حویه.

دو نفر دیگر را زیاد به این جمع ملحق کرد که عتبه بن اخنس و سعدبن نمران نام داشتند و مجموعه آنان چهارده نفر شدند.

در مجلسی که معاویه درباره آنان تصمیم می‌گرفت، برخی به وساطت پرداختند و درباره تعدادی از آنان در خواست آزادی کردند. معاویه، 6 نفر از آنان را به سبب در خواست 6 نفر از یارانش که با آن زندانیان دوستی یا خویشاوندی داشتند، بخشید و دستور داد آزادشان کنند. آنان که از مرگ نجات یافتند عبارت بودند از: عاصم، ورقاء، ارقم، عتبه، سعد و عبدالله.

مالک بن هبیره هم در خواست کرد که پسر عمویم حجر را هم به خاطر من ببخش. معاویه گفت: او سر کرده گروه است و اگر رهایش کنم، دوباره به کوفه رفته آشوب میکند، آن گاه مجبور میشویم تو را به عراق بفرستیم تا او را برای ما بیاوری! او هم رنجید و از نزد معاویه رفت و خانه‌نشین شد. (22)

*
در شهادتگاه «مَرجُ العذراء»

سرزمین مرج العذراء (منطقه‌ای سرسبز در حدود 20 کیلومتری دمشق) که بازداشتگاه حجر و یاران او شده بود، از جهتی برای حجر بن عدی، عزیز و خاطره‌انگیز بود. در فتح این سرزمین و گسترش دامنه اسلام به آن سامان، حجر بن عدی نقش داشت. در زمان خلیفه دوم آن دیار، آغوش به روی اسلام گشود. وقتی حجر را دست بسته به مرج العذراء آوردند و نام آن جا را پرسید و فهمید، گفت: من اولین مسلمانی بودم که در این منطقه تکبیر گفتم و خدا را یاد کردم، اینک دست بسته و اسیر مرا به این جا آورده‌اند! (23)

بارها از حجر و یارانش خواستند که ازامیر المومنین علی(ع)بیزاری بجویند تا آزاد شوند؛ ولی آنان زیر باز نرفتند و پذیرای شهادت در راه عشق مولا شدند. قبرهایی برای آنان کندند، کفن‌هایشان را آماده ساختند. حجر گفت: مثل این که کافریم، ما را می‌کشند و مثل آن که مسلمانیم، ما را کفن می‌کنند! (24)

مأموران آماده شدند که آنان را به قتل برسانند.

هدبة بن فیاض، مأموریت داشت حجر بن عدی را گردن بزند.

طبق برخی نقل‌ها، فرزند حجر به نام «همّام» نیز همراه پدر بود. حجر به جلاد گفت: اگر به کشتن پسرم همام نیز مأموریت داری، او را زودتر از من به قتل برسان. جلاد نیز چنین کرد. وقتی به حجر گفته شد چرا چنین خواستی و داغدار فرزند نوجوان خویش شدی، گفت: ترسیدم وقتی شمشیر را بر گردن من ببیند وحشت کند و دست از ولای امیرالمؤمنین بردارد و در نتیجه، در روز قیامت من و او در بهشت برین که خداوند به صابران وعده داده است، همراه هم نباشیم.

آن روز، مرج العذراء به خون این شش شهید جاودانه رنگین شد:

حجربن عدی، شریک بن شدّاد حضرمی، صیفی بن فُسیل شیبانی، قبیصه بن ضبیعه عبسی، مُحرز بن شهاب تمیمی، کدام بن حیان عَنَزی.

در برخی نقل‌ها، نام همام، فرزند نوجوان حجربن عدی را هم آورده اند که پیش از پدر، او را به شهادت رساندند.

شهادت حجر بن عدی و یارانش در سال 51 هجری بود.

*
بازتاب شهادت حجر و انتقام مختار از ویران‌کننده خانه حجر

پس ازشهادت حجرعده‌ای از چاپلوسان دربار معاویه، به او تبریک گفتند که یکی از سرسخت ترین دشمنانش در کوفه از میان رفت؛ اما در همان مجلس، سخن از صلابت و پایداری حجر بود و لحظات قبل از شهادتش را بازگو می‌کردند.

معاویه لب به سخن گشود و گفت: اگر من در میان یارانم چند نفر همچون حجر داشتم، دامنه حکومت امویان را تا همه جای دنیا می‌گستراندم؛ ولی… حیف و هیهات! کجا من امثال حجر را دارم؟ کسانی که در راه باورهایشان با تمام صلابت، فداکاری می‌کنند. و پس از درنگی آمیخته به غصه و حسرت گفت: روز من با حجر، بسی طولانی خواهد بود! (25) (اشاره‌ای بود به دادگاه عدل الهی در قیامت).

وقتی معاویه به سفر حج رفت، به مدینه آمد. می‌خواست به دیدار عایشه رود. عایشه اجازه نمی داد و اعتراضش یکی بر کشته شدن محمدبن ابی‌بکر بود، یکی هم بر شهادت حجر، که هر دو به دست معاویه انجام گرفته بود. معاویه آنقدر عذر خواهی کرد تا عایشه راضی شد. عایشه برای معاویه این حدیث پیامبر را خواند که فرموده بود: در مرج العذراء گروهی کشته می‌شوند که خداوند و آسمانیان به نفع آنان خشمگین می‌شوند. (26)

باز نقل شده است در سالی که معاویه پس از قتل حجر به مکه آمده بود،حسین بن علی علیه السلامرا ملاقات کرد. به امام حسین علیه السلام گفت: آیا خبر دار شدی که با حجر و یارانش و پیروان او و شیعیان پدرت چه کردیم؟

امام پرسید: چه کردید؟

معاویه از روی طعنه و استهزا گفت: آنان را کشتیم، کفن کردیم و بر آنان نماز خواندیم و به خاک سپردیم.

حسین بن علی(ع) خنده‌ای کرد و فرمود: ای معاویه! آنان روز قیامت با تو به دشمنی بر می‌خیزند. ولی… ما اگر پیروان تو را می‌کشتیم، نه کفن می‌کردیم، نه بر آنان نماز می‌خواندیم و نه به خاک می‌سپردیم! (27) (یعنی آنان را مسلمان نمی‌دانیم)

در تاریخ آورده‌اند وقتی مختار در کوفه قیام کرد، کسانی را در پی محمدبن اشعث (از عوامل تحویل دهنده حجر به زیاد) فرستاد. او گریخته بود. به دستورمختارخانه‌اش را ویران کردند و با خشت و گل آن، خانه حجر بن عدی را که ابن‌زیاد خراب کرده بود، بازسازی کردند. (28)



پی‌نوشت‌ها:

(1).
شماره نخست از سلسله کتاب های شهداء الولاء کتاب دکتر لبیب بیضون در سال 1421 در قطع وزیری، 175 صحفه از سوی مؤلف محترم در دمشق منتشر شده است، چاپ دیگر آن از سوی انتشارات بوستان کتاب در قم.

(2).
نام منطقه ای در شمال دمشق، حجر و یارانش را در همان جا نیز شهید کردند و مدفن آنان نیز همان جاست.

(3).
حاکم نیشابوری، مستدرک صحیحین، ج 3، ص 468.

(4).
الاغانی، ج 16، ص 89.

(5).
اعیان الشیعه، ج 4، ص 571.

(6).
ابن حجر، الاصابه، ج 1، ص 329.

(7).
اعیان الشیعه، ج 4، ص 585.

(8).
ابن اثیر، کامل، ج 3، ص 231.

(9). 1.
وقعه صفین، ص 104.

(10).
همان، ص 381.

(11).
ابن اثیر، کامل، ج 3، ص 340.

(12).
همان، ص 345.

(13).
الدجات الرفیعه، ص 423.

(14).
تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 196.

(15).
ابن اثیر، کامل، ج 3، ص 377.

(16).
شیخ مفید، ارشاد، ص 17.

(17).
ابن سعد، طبقات، ج 6، ص 151.

(18).
الدرجات الرفیعه، سید علی خان، ص 427.

(19).
ابن اثیر، کامل، ج 2، ص 476.

(20).
تاریخ ابن عدیم (جلد مربوط به امام حسین و حجر)، ص 144.

(21).
ابن اثیر، کامل، ج 2، ص 476.

(22).
ابن اثیر، کامل، ج 3، ص 484.

(23).
اعیان الشیعه، ج 4، ص 580.

(24).
الدرجات الرفیعه، ص 428.

(25).
سید محمد بحر العلوم،، من مدرسه الامام علی علیه السلام، ص 52.

(26).
کنز العمال، ج 11، حدیث 30887.

(27).
طبرسی، احتجاج، ج 2، ص 19؛ کشف الغمه، ج 2، ص 240.


28
ابن اثیر، کامل، ج 4، ص 244.

 

 

 

مطلب در بدون موضوع| ویرایش… | ارسال نظر »

 

 نظر دهید »

امام مهربانی ها

24 اردیبهشت 1392 توسط سلیمی

شهادت جانگداز امام هادی  محضر نورانی  حجت بن الحسن العسگری و نایب برحقشان  وتماک شیعیان

 

ودوست دارانش تسلیت باد.




















 نظر دهید »

امام هدایت

24 اردیبهشت 1392 توسط سلیمی
فضائل امام هادی (علیه السلام)

بسم الله الرحمن الرحیم

امامان وپیشوایان معصوم (ع) انسانهای کامل وبرگزیده ای هستند که به عنوان الگوهای رفتاری ومشعلهای فروزان هدایت جامعه بشری از سوی خدا تعیین شده اند گفتار ورفتار وخوی ومنش آنان ترسیم حیات طیبه انسانی ووجودشان تبلور تمامی ارزشهای الهی است.

آنان به تعبیر امام هادی (ع) این چنیند :” معدن الرحمة  وخزان العلم ومنتهی الحلم واصول الکرم وقادة الامم واولیاء النعم وعناصر الابرار ودعائم الاخیار وساسة العباد وارکان البلاد وابواب الایمان وامناء الرحمن وسلالة النبیین وصفوة المرسلین وعترة خیرة رب العالمین ومصابیح الدجی واعلام التقی وذوی النهی واولی الحجی وکهف الوری وورثة الانبیاء والمثل الاعلی والدعوة الحسنی وحجج الله علی اهل الدنیا والآخرة والاولی“ ،  معدن رحمت ، گنجینه داران دانش نهایت برد باری وحلم ، بنیانهای کرامت وریشه ها ی نیکان ، عصاره وبرگزیده پیامبران ، پیشوایان هدایت ، چراغهای تاریکی ها ، پرچمهای پرهیزگاری ، نمونه های برتر وحجتهای خدا بر جهانیان هستند.( مفاتیح الجنان ص 544)

بدون شک ، ارتباط با چنین چهره های وپیروی از دستورها ورفتارشان ، تنها راه دستیابی به کمال انسانیت وسعادت هردو جهان است. پیشوای دهم (ع) یکی از پیشتازان دانش وتقوا وکمال است که وجودش مظهر فضائل اخلاقی  وکمالات  نفسانی والگوی حق جویان وستم ستمستیزان است .

امام هادی (ع) پیوسته تحت نظر حکومتهای جور بود وسعی می شد که آن حضرت با پایگاهای مردمی وافراد جامعه تماسی نداشته باشد با این حال آن مقدار از فضائل اخلاقی که از او بروز کرده ، دانشمندان وشرح حال نویسان وحتی دشمنان اهل بیت علیهم السلام را به تحسین وتمجید آن وجود الهی وا داشته است.( ابوعبد الله جنیدی)  می گوید :” سوگند به خدا ، او بهترین مردم روی زمین وبرترین آفریده های الهی است.

”ابن حجر“ در شرح حال آن حضرت می نویسد :” وکان وارث ابیه علماً وسخاء ” او در دانش وبخشش وارث پدرش بود .(ائمتنا ج2ص252)

”متوکل“ در نامه ای که برای امام” ع ” می نویسد خاطرنشان می کند : امیر المؤمنین عارف به مقام شما است وحق خویشاوندی را نسبت به شما رعایت می کند وطبق آنچه مصلحت شما وخوانواده تان میباشد عمل می کند .

اینک به منظور سرمشق گرفتن از اخلاق کریمه ورفتار سازنده آن حضرت نمونه هایی را یاد آور میشوم.

الف: انس با معبود:

 پیشوایان معصوم علیهم السلام در بالاترین درجه مقام شناخت حق تعالی قرار داشتند وهمین درک وبینش عمیق ، آنان را به ارتباط وانس همیشگی با خدا واداشته وشعله های آتش عشق به معبود ووصال به حق بر جانشان شرر می افکند وآرامش را از انان سلب می کرد .

امام هادی (ع) شب هنگام به پروردگارش روی می آورد شب را با حالت خشوع به رکوع وسجده سپری می کرد وبین پیشانی نورانیش وزمین جز سنگریزه  وخاک حائلی وجود نداشت وپیوسته این دعا را تکرار می نمود :الهی مسئ قد ورد ,وفقیر قد فصد , لا تخیب مسعاه وارحمه واغفر له خطأه .

بار لها ! گنهکاری بر تو وارد شده وتهیدستی به توروی آورده است , تلاشش را بی نتیجه مگردان واو را مورد عنایت ورحمت خویش قرارداده واز لغشش در گذر.  (ائمتنا ج2 ص257، سیرة الامام العاشر  علی الهادی ص55)

پارسایی وانس با پروردگار آنچنان نمودی در زندگی امام نقی علیه السلام داشت که برخی از شرح حال نویسان در مقام بیان برجستگی ها وصفات والای آن گرامی به ذکر این ویژگی پرداخته اند ,” ابن کثیر“ می نویسد :” کان عابداً زاهداً“ , او عابدی واراسته وزاهد بود.(الصواعق المحرقة ص207، البدایة والنهایة ج11ص15)

یافعی می گوید :” کان متعبداً ,فقیهاً ,اماماً …“ او کمر همت به عبادت بسته ، فقیه وپیشوا بود .

ابن عباد حنبلی ، نیز می گوید: ”کان فقیهاً ,اماماً , متعبداً…“ او فقیه وامام عابد بود.(تاریخ اجمالی پیشوایان (ع)).

ب:سخاوت وجود :

 امامان معصوم (ع) برای مظاهر دنیوی از جمله مال وثروت ارزش ذاتی قائل نبودند وسعی می کردند وبه حد اقل آن که زندگی معمولی روزانه  آنان را تامین کرده  اکتفا کنند وآن بزرگواران را در راه انجام وظایف مردمی  واجتماعی یاری رساند بسنده کنند  وما زاد آنرا در راه هایی که موجب خشنودی خداوند بود صرف کنند.

یکی از این راهها انفاق به افراد تهیدست ونیازمند میباشد. این سیاست خدا پسندانه مالی”  که در زندگی همه معصومین (ع) در سطح گسترده ای به چشم می خورد“ علاوه بر جنبه های معنوی وآثار اخروی ، عامل مهمی در کاهش فقر وفاصله طبقاتی جامعه اسلامی وتالیف قلوب افراد وحفظ شخصیت وعلاقه مند ساختن آنان به مکتب اهل بیت وجلوگیری از ارتباط گرفتن ونزدیک شدن آنان به دستگاه زروزور خلفابود.

در پرتو برخورداری ائمه (ع) از این خلق نیکو , وجود آن بزرگواران پیوسته مایه امید , وخانه شان نه تنها مرکز نشر دانش ، بلکه پناهگاه افراد نیازمند ودر مانده ومحل رفت وآمد انسانهای مختلف به ویژه انان که از راه  دور امده بودند بود. این مساله هم برای عموم مردم جا افتاده بود , به گونه ای که وقتی فرد نیازمند ودرمانده ای را می دیدند او را به خانه امامان (ع) راهنمایی می کردند ، وهم برای خود افراد درمانده  ، بدین معنی که به محض مواجه شدن با مشکلی مستقیماً سراغ خانه امامت را می گرفتند .

امام هادی (ع) همچون پدر بزرگوارش کانون سخاوت وکرم بود وگاهی مقدار انفاق به حدی از فزونی می رسید که ” ابن شهر آشوب“ در مناقب می نویسد :

ابو عمر وعثمان بن سعید واحمد بن اسحاق اشعری وعلی بن جعفر همدانی به نزد علی بن حسن عسکری رفتند احمد ابن اسحاق از وامی که برگردنش بود نزد حضرت شکایت کرد , آنگاه امام به عمرو که وکیلش بود , فرمود : به او سی هزار دینار وبه علی بن جعفر نیز سی هزار دینار بپرداز وخود نیز سی هزار دینار برگیر.

دانشمندی مانند ابن شهر آشوب پس از نقل آن می گوید :” این مقدار انفاق ، معجزه ای است که جز پادشاهان از عهده کسی ساخته نیست وتا کنون این مقدار انفاق را از کسی نشنیده ام“.(مناقب ج4 ص409)

اسحاق جلّاب می گوید:

برای ابو الحسن گوسفندان زیادی خریدم , سپس مرا خواست واز اصطبل منزلش به جای وسیعی برد که من آنجا را نمی شناختم , سپس تمامی آن گوسفندان را بین کسانی که آن حضرت دستور می داد توزیع کردم .(الکافی ج1ص498)

در روایت دیگر , زمان خرید وتوزیع گوسفندان روز ”ترویه“, ذکر شده است.(اعیان شیعه ج2ص37)

از این روایت بر می آید که آن حضرت در مسائل مالی وانفاقهای جزئی نیز مسائل امنیتی وحفاظتی را رعایت می کرده واین بیانگر شدت محدودیت آن حضرت از سوی دستگاه حکومتی است , با این حال امام این کار را تحت تاثیر پوشش قربانی انجام داد تا هر گونه سوء ظن را نسبت به خود از بین ببرد.

ج: حلم وبردباری :

 حلم وبرد باری از ویژگهای مهمی است که مردان بزرگ به ویژه رهبران الهی که بیشترین برخورد واصطکاک را با مردم  نادان ونابخرد وگمراه داشتند ، از آن برخوردار بوده ودر پرتو این خلق نیکو افراد بسیاری را به سوی خود جذب کردند.

امام هادی (ع) همچون نیاکان خود در برابر نا ملایمات برد بار بود وتا جائی که مصلحت اسلام ایجاب می کرد با دشمنان حق وناسزاگویان واهانت کنندگان بساحت مقدس آن حضرت ، با بردباری برخورد می کرد.

“بریحه“ عباسی ” که از سوی دستگاه خلافت به سمت پیشنمازی مکه ومدینه منصوب شده بود“ از امام هادی (ع) نزد متوکل سعایت کرد وبرای او نوشت:

اگر نیازی به مکه ومدینه داری علی بن محمد را از این دو شهر بیرون کن زیرا او مردم را به سوی خود خوانده وگروه زیادی از او پیروی کرده اند.

بر اثر سعایتهایی پی در پی “بریحه“  متوکل امام را از کنار حرم جد بزرگوارش رسول خدا (ص) تبعید کرد . هنگامی که امام (ع) از مدینه به سمت “سامراء” در حرکت بود “ بریحه“ نیز او را همراهی کرد.

دربین راه “ بریحه“ رو به امام (ع) کرد وگفت : ” تو خود می دانی که عامل تبعید تو من بودم . با سوگندهای محکم واستوار سوگند می خورم که چنانچه شکایت مرا نزد امیر المؤمنین یا یکی از درباریان وفرزندان او ببری , تمامی درختانت را (در مدینه) آتش می زنم ومحبان وخدمتکارانت را می کشم وچشمه های مزرعه هایت را کور خواهم کرد وبدان که این کارها را خواهم کرد .“

امام (ع) متوجه او شد وفرمود:

” نزدیکترین راه برای شکایت از تو این بود که دیشب شکایت تو را نزد خدا بردم ومن شکایت از تو را که بر خدا عرضه کردم نزد غیر اواز بندگانش نخواهم برد .“

” بریحه “ چون این سخن را از امام (ع) شنید , به دامن آن حضرت افتاد وتضرع وناله کرد واز او تقاضای بخشش نمود .امام (ع) فرمود: تو را بخشیدم.(اثبات الوصیه ص196و197)

د: هیبت وشکوه:

امامان (ع) مظاهر قدرت و عظمت خداوند و معادن کلمات و حکمت ذات مقدس حق و منبع تجلیات و انوار خاصه او هستند .بر این اساس از یک قدرت معنوی فوق العاده و نفوذ و هیبت خاصی برخوردار ند. این هیبت و عظمت خدادادی را در زیارت جامعه  از زبان امام هادی(ع) چنین می خوانیم :

طاطا کل شریف شریفکم ، وبخع کل متکبر لطاعتکم ، و خضع کل جبارلفضلکم ، و ذل کل شیءٍ لکم“

هر بزرگ و شریفی در برابر بزرگواری وشرافت شما سر فرود آورده و هر خود بزرگ بینی به اطاعت از شما گردن نهاده و هر زورگویی در برابر فضل و برتری شما فروتنی کرده و همه چیز برای شما خوار و ذلیل گشته است .

روی این جهت بارها اتفاق می افتاد که حاکمان جور در غیاب امامان علیهم السلام تصمیمات خطرناکی نسبت به آنان می گرفتند ولی به محض رویاروشدن با انان و نگاه به رخسار پرفروغشان ، کابوس ترس و وحشت بر دلهایشان سایه می افکند به گونه ای که مجبور می شدند از تصمیم خود برگردند.

طبرسی در اعلام الوری به سند خود از امام محمد بن اشتر علوی نقل کرده است که گفت : به همراه پدرم بر درسرای متوکل بودیم , من در آن هنگام کودکی بودم و درمیان گروهی از مردم از طالبین و عباسیان و جعفرین ایستاده بودم که ناگهان ابوالحسن وارد شد.مردم همگی از مرکبهای خویش پایین آمدند تا آن حضرت به درون رفت .

یکی از حاضران از دیگری پرسید! به خاطر چه کسی بیرون آمدیم ؟به خاطر این بچه، حال آنکه او از نظر سال از ما بزرگتر و شریفتر نبود. به خدا سوگند دیگر به احترام او از مرکوب خویش پایین نخواهم آمد پس ابوهاشم جعفری گفت : به خدا قسم کودکان چون او را می بینند به احترام او پیاده می شوند هنوز دیری نگذشته بود که آن حضرت به طرف مردم آمد. حاضران چون او را دیدند باز  به احترام وی پیاده شدند ابوهاشم خطاب به حاضران گفت:مگر نمی گفتید دیگربه احترام او پیاده نمی شوید ؟ پاسخ دادند: به خدا قسم احترام خود را از دست دادیم و از مرکوبهای خود پیاده شدیم .

زید بن موسی چندین بار به ”عمر بن فرج“ گوشزد کرد و از او خواست که وی را بر فرزند برادرش  ”امام هادی“ مقدم بدارد و می گفت: او جوان است و من عموی پدر او هستم و عمر سخن او را برای امام هادی (ع) نقل کرد. امام فرمود:

”یک بار این کار را بکن فردامرا پیش از او در مجلس بنشان سپس ببین چه خواهد شد .“

روز بعد“ عمر” امام هادی(ع) را دعوت کرد و آن حضرت در بالای مجلس نشست. سپس به”زید“ اجازه ورود داد زید در برابر امام (ع) بر زمین نشست . (اعیان الشیعةج7ص128)

چون روز پنج شنبه شد ابتدا به زید اجازه داد تا وارد شود و درصدرمجلس بنشیند ، سپس از امام خواست تا  وارد شود امام (ع) داخل شد . هنگامی که چشم  زید به امام (ع) افتاد و هیبت امامت را در رخسار حضرت مشاهده کرد از جایش برخواست و امام را بر جای خود نشاند وخود در برابر او نشست.(اعلام الوری ص347)

هـ- امام ومشکلات مردم :

ائمه (ع) نه تنها در زمینه عبادی و بندگی خدا پیشگام بودندوهیچ کس در این میدان گوی سبقت را از آنان نربود , بلکه در زمینه های اجتماعی و رسیدگی به کمبودها و مشکلات مردم و برطرف کردن گرفتاریهای آنان نیز پیشگام بودند, به گونه ای که کسی از در خانه آنان ناامید باز نمی گشت .

تاریخ , نام افرادی زیادی را که برای حل مشکل و رفع گرفتاری خود به پیشوای دهم (ع) مراجعه کرد ه و از محضر آن حضرت با خشنودی بازگشته اند ، ثبت کرده است . که در این مجال به یک نمونه اشاره میگردد:

محمد بن طلحه نقل می کند :

امام هادی (ع) روزی برای کار مهمی سامرا را به مقصد دهکده ای در اطراف ترک کرد در این فاصله عربی سراغ آن حضرت را گرفت به او گفته شد: امام (ع) به فلان روستا رفته است .مرد عرب به سمت دهکده حرکت کرد وقتی به محضر امام (ع) رسید گفت : من اهل از کوفه و از متمسکان به ولایت جدت امیر مؤمنان  (ع) هستم ولی بدهی سنگینی مرا احاطه کرده است چندان که قدرت تحمل آنرا ندارم . وکسی را جز شما نمی شناسم که حاجتم را براورد .

امام (ع) پرسید : بدهکاریت چقدر است ؟ عرض کرد : حدود ده هزار درهم .

امام (ع) او را دلداری داد و فرمود ناراحت نباش مشکلت حل خواهد شد .دستوری به تو می دهم عمل کن و از اجرای آن سر متاب : این دستخط را بگیر, هنگامی که به سامرا آمدی مبلغ نوشته شده در این ورقه را از من مطالبه کن هر چند در حضور مردم باشد . مبادا در این باره کوتاهی کنی.

پس از بازگشت امام (ع) به سامرا مرد عرب , در حالیکه عدهای از اطرافیان خلیفه و مردم در محضر آن حضرت نشسته بودند وارد شد و ضمن ارائه نوشته امام (ع) به آن حضرت , با اصرار  ، دین خود را مطالبه کرد .

امام (ع) با نرمی و ملایمت و عذرخواهی از تاخیر آن ، از وی مهلت خواست تا در وقت مناسب , آنرا پرداخت کند ، ولی مرد عرب همچنان اصرار می کرد که هم اکنون باید بپردازی .

جریان به متوکل رسید. دستور داد سی هزار دینار به امام (ع) بدهند . امام (ع) پولها را گرفت و همه را به آن مردعرب داد.او پولها را گرفت وگفت خدا بهتر می داند که رسالتش رادرچه خاندانی قراردهد. (بحارالانوار ج50ص175 الفصول المهمة ص278)

 نظر دهید »

جانم فدای علی اصغرع

22 آذر 1391 توسط سلیمی

دیشب رفته بودم بیمارستان بخش نوزادان، به عنوان همراه برادر زادم .ساعت تزریق داروی بچه

هارسیدوقتی پرستار خواست برا بچه ها سرم وصل کنه دید که رگ های بچه ها که قبلا ازشون گرفته

بود تا داروهارا از طریق آن تزریق کنه  به اصطلاح پزشکی خودشون پاره شده  به این خاطرگفت :که

باید یکی یکی بیاییدتارگ جدید از بچه ها بگیرم مادر ها با اکراه  ودر حالیکه زیر لب ذکر می گفتند  می

رفتند داخل اتاق بچه هارا به پرستار می دادن تااوناراببرند ازشان رگ بگیرند وخودشان پشت در منتظر

می موندند من هم داخل اتاق اصلی بچه ها بودم ومی دیدم که اکثر مادرها با گریه میان  .چونکه بچه

ها ضعیف بودندو دیر رگهاشان پیدامیشدو خیلی گریه می کردند  حتی مادری را دیدم که  حتی دلش

نیومد که بچه اش را خودش ببره  وداد یکی دیگه برد. حتی دیدم که دو تا دستاشا گذاشته بقود رو

گوششوو محکم فشار می دادتامبادا صدای بچه اش را بشنود…همه رفتند و برگشتند وازدستانشان

رگ گرفته بودند اما یکی از بچه ها سه بار داخل  اتاق رفت اما ازش رگ پیدا نشد  واز شدت گریه بی

تاب شد و دادن تا مادرش ساکتش کنه تا اینکه بالاخره موفق شدند از ش رگ بگیرند  من هم رفتم  به

مادرش  کمک کنم  وقتی از اتاق بیرون اومد دیدم که ازش رگ گرفتن اما به جای دست از سرش رگ

گرفتند وقتی چشمم بهش افتاد دنیا روسروم خراب شد اما چشمم به مادر و عمه اش که افتاد بیشتر

دلم ریششد آخه  چهره هاشان پر از اشک بود…همان جا گفتم یه روزی هم حسین طفلش را داد تا

سیرابش کنن اما نا مداردا با تیر سه شعبه سیرابش کردن  وداغش رابر دل مادرش گذاشتند . وای که

چه حال داشتند مادر و عمه ی علی اصغر…

                 جانم فدای علی اصغر

 1 نظر

سلام برطفل شش ماهه

22 آذر 1391 توسط سلیمی

رو دستم آروم آروم تكونش مي دم بمونه

بچه ام عطش هلاكت آب بهش بدن ثوابه

از طفل من كسي به حرم تشنه تر نبود

مادر نظير من به جهان خون جگر نبود

خورشيد از غمش مي سوزه

گل شبنمش مي سوزه

صورتش اونقده داغه

اشك نم نمش مي سوزه

علي لاي لاي علي لاي لاي

نه گمونم كه بتونه شيرخوارم زنده بمونه

بس كه چنگ زده به سينم نك دستاش پر خونه

رفته از كس ديگه چاره اي خدا باران بباره

از ترك هاي لب او جيگرم شد پاره پاره

آرزوم بود كه ببينم ميري رو پاي خودت راه

غنچه ناز قشنگم تازه رفتي توي شش ماه

كودكي كه شش ماه داره تازه دندون در مياره

اما حيف حرمله داغ تو رو بر دلم مي زاره

.

 1 نظر

امام عصردر حرم عموجانش

22 آذر 1391 توسط سلیمی

امام مهدی علیه‏السلام به جهت قدردانی و وفا نسبت به رشادتهای حضرت عباس علیه‏السلام به این بارگاه ملکوتی تشریف می‏آورند، نمونه زیر گویای این واقعیت می‏باشد:

فقیه فرزانه آیت الله حاج سید مرتضی لنگرودی فرمود: در حرم مطهر حضرت قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام مشغول زیارت بودم، ناگهان دیدم شخصی پشت سر من مشغول زیارت و خطاب به حضرت می‏فرماید:

«یا عمی!» و مطالبی را با فصاحت و بلاغت بیان می‏کند. من از بس برایم این مطلب جالب و جذاب بود دست از زیارت برداشتم تا ببینم این بزرگوار چه می‏گوید. همچنان مات و مبهوت شده بودم ولی کلمات دلربای ایشان را همچنان می‏شنیدم و ایشان گریه می‏کرد و با حضرت در حال صحبت بود. ولی یک مرتبه از نظرم غایب شد. [۱] .

 

امام مهدی علیه‏السلام به اماکن مقدسه و مشاهد مشرفه، عنایت فراوانی دارد. یکی از سرزمین‏هایی که مورد علاقه آقا بقیهالله روحی فداه است کربلا، و بارگاه ملکوتی سالار شهیدان علیه‏السلام و برادر بزرگوارش حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام است، بنابراین، زائران محترم، توجه داشته باشند، با مشرف شدن به این مکان گرامی دو وظیفه مهم دارند:

۱. زیارت به نیابت از امام عصر علیه‏السلام که نشان دهنده معرفت زائر و مورد توجه قرار گرفتن او از سوی زیارت شونده و ملائکه است. ۲. دعا برای تعجیل در فرج آقا امام زمان علیه‏السلام که بسیار مهم و با ارزش است. قطعا، امام زمان علیه‏السلام محتاج نیابت و دعای ما نیست، بلکه ما محتاج عنایت او علیه‏السلام هستیم. و این اعمال سبب جلب عنایت او علیه‏السلام خواهد شد.

 

پی نوشتها:

[۱] چهره درخشان قمر بنی‏هاشم ابوالفضل العباس، ج ۳، ص ۳۰۷؛ میر مهر، ص ۱۱۱.

 نظر دهید »

یا زینب سلام الله علیها

22 آذر 1391 توسط سلیمی

 

زینب جان

تو کوه صبر باشی و من نگاهم به بی صبرانی باشد که ادعای اسوه بودن دارند ؟!

تو فرمانبردار امام خویش باشی و من غافل از امام حاضر و حیّ خود باشم ؟

یاری ام کن!

کمکم کن تا تو را الگوی زیستنم بدارم و بدانم

 

یاری ام کن تا چنان باشم که با امام خویش بودی

.

.

.

.

.

 

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

سید الساجدین

22 آذر 1391 توسط سلیمی

 ” السلام علیک یا سید الساجدین “

زبعد کربلا تموم عمر گریه کردم

           یاد بابا و قــاسم و اکبـر ُ زنده کردم

                  با اینکه کربلا بودم اینهمه درد کشیدم

                              سیه تر از شام بلا تو زنـدگیم ندیدم

                                      دلم ز غصه های راه شام خــدا کبابه 

                                             جون دادن خواهرمُ دیدم توی خرابه

هر دم یکی زبچه ها زغم یه ناله میکرد

            به جای تسلیت عدو با تازیانه میزد

                   این زن که در مقابلم بر محمل آرمیده

                          این که موهاش سفیده و قامتش هم خمیده

                                این زن که ازهجر بابام رنگ رخش پریده

                                             این عمه من زینبه جون منو خریده

این عمه من زینبه به من چه خوبیها کرد

        تو مجلس یـزید خـودش رو سپر بلا کرد

               وقتی عدو سر ُ بزور توی خرابه می برد

                     من با چشام دیدم که عمم تازیانه میخورد

                                دل ما رو تو مجلس نـامحــرما سوزندن

                                     سر بابام تو طشت بودُ اونا آواز میخوندن

 

محرم

 

 نظر دهید »

السلام علی المرمل بالدماء

12 آذر 1391 توسط سلیمی

السلام علی المرمل بالدماء

در عزای ارباب ما زمین آسمان خون می گرید

روز یازدهم محرم توی صحن سیدالشهدا علیه السلام در حال طواف بودم مقابل موزه آقا صف طویلی بسته بودند اول فکر کردم که صف غذاست و نذر می دهند. بی توجه رد شدم

دور دوم یا سوم طواف بود که کنجکاو شدم. رفتم پیش نفر آخر صف که اتفاقا ایرانی بود و جریان را پرسیدم.

به من گفت که دیروز(عاشورا) خاک تربت امام حسین علیه السلام که در موزه آقا نگه داری میشه به خون مبدل شده و هنوز هم تغییر نکرده، توی صف ایستادم تا معجزه اربابم را به چشم ببینم، لحظات عجیبی بود خیلی مضطرب بودم، پاهام می لرزید،اشک امانم رو بریده بود تا لحظه ای که پله های موزه را بالا رفتم و چشمم به محفضه شیشه ای کوچکی که قبلا داخلش تربت قبر سید الشهدا علیه السلام رو دیده بودم که الان از داغ ارباب بی کفن به خون مبدل شده بود افتاد…………زانوهام به زمین خورد و دیگر توان حرکت نداشتم و………………

از مسئول موزه پرسیدم که کی این جریان اتفاق افتاده، گفت: روز عاشورا در زمان طلوع افتاد شروع به جوشیدن کرده است.(الله اکبر… لاحول و ولا قوه الا بالله)

حتی تا روز سوم هم هنوز تغییری در اون ایجاد نشده بود

لعنت خدا بر قاتلان اباعبدالله علیه االسلام

 

 

 

 

 2 نظر

زینب سلام الله علیها

12 آذر 1391 توسط سلیمی

امروز استادمون درموردقیام عاشوراصحبت می کرد حرفاش خیلی دلچسب بود اشگ بچه ه

ا در اومده بود ولی بین همه ی این حرفا یه چیز بیشتر از همه قلبم که نه همه ی وجودم را

آتشزد حتی مغز استخوانم را سوزاند اینکه استاد می گفت:در مسیر حرکت اسرا حضرت زینب

سلام الله علیها از فردی در خواست کرد که اگر پولی داری به اینهاکه سرهارا جلوی ما میبرند

بده که مسیر سرها را عوض کنندواز جلوی ما بانوان نبرند آخر مردها  ی نا محرم به بهانه دیدن

سرها چشمشان به ما می افتد…

 

امـا  :ما…

 

 1 نظر

دردانه

12 آذر 1391 توسط سلیمی

http://farhangnews.ir/sites/default/files/content/images/story/12-11/18/14280-53170.jpg

 نظر دهید »

سیدالساجدین

12 آذر 1391 توسط سلیمی

گالری عکس محرم

شهادت مولا ی خوبان ،سیدساجدان برهمگان تسلیت باد.

 نظر دهید »

ماه محرم

23 آبان 1391 توسط سلیمی

ماه عزاو ماتم و خون در راه است …

باز صدای هق وهق و گریه و اشک وبغض. آه و درد..


باز بوی کرب و بلا می آید

 نظر دهید »

ماه محرم

23 آبان 1391 توسط سلیمی

ماه عزاو ماتم و خون در راه است …

باز صدای هق وهق و گریه و اشک وبغض. آه و درد..


باز بوی کرب و بلا می آید

 نظر دهید »

عید سعید قربان مبارک

04 آبان 1391 توسط سلیمی


عید قربان با نماز و عبادتش، با ذکر و دعایش، با قربانى و صدقات و احسانش

 

بسترى براى جارى ساختن مفهوم عبودیت و بندگى است . . .

 

.

 

 1 نظر

دورزدن خدا..

16 مهر 1391 توسط سلیمی

بعضی ها به قصدطواف مکه میروند

ولی خدارا دور می زدن!!!

 

خدایابه خاطر همه ی لحظه هایی که دورت زدم

توبه میکنم ….

 نظر دهید »

از براي خدا؟ يا براي خدا؟

31 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهرالصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.

عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت: «دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.

بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: «کجا؟» عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»

ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی»
 1 نظر

يه ليوان شير داغ براي خدا

31 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

توي زندگي هميشه فكر كن پيش خدايي

خدا بهت گفته بنده من برو برام يه ليوان پر شير داغ بيار وقتي آوردي خستگيم در اومد هرچي بخواي بهت ميدم.

- توميري تا بياري –

شير رو به سختي تهيه ميكني.

گرمش ميكني.

توي يه ليوان خوشگل مي ريزي آخه داري واسه خدات ميبري،.

ليوانو دستت می گيري شروع مي كني به رفتن پيش خدا.

توي راه از شدت داغي ليوان مجبور ميشي هي ازين دست به اون دست كني.

از مشكلات جلوي پات كه باعث ميشه تو حواست پرت بشه و ليوان داغ يا بريزه يا دستت بسوزه بايد بي توجه باشي.

بايد به خدا فكر كني كه قراره بهت پاداش بهتر ازين دستات بده.

شايد بتوني بخاطر سوختن دستات ازخدا دستايي بخواي كه هيچوقت نسوزه.
شايد بخواي بهت ثروت بده بجاي دست.
شايد بخواي بهت صبر بده بجاي ثروت.
شايد بخواي بهت زيباترينها رو بده .
شايد و شايد وشايد . . . ،


اما الان فكرت برگشته سمت ليوان كه نكنه بريزه يا دستت بسوزه. خوب به ليوان نگاه مي كني ليوان تاسر پر شيره آخ جون پس خودم كه اينقدر خسته شدم چي!

بزار يكم بخورم خستگيم در بره! خدا خودش كريمه مي بخشه ليوان پر نيست! آره ، ميخورم! همينكه ليوانو ميبري سمته دهنت يادت مي افته ميتوني وقتي رسيدي بخواي خدا خستگيتو از وجودت دفع كنه كه هيچوقت خسته نشي. ليوانو دوباره دستت مي گيري بدون اينكه ذره اي ازش كم بشه.

توي راه پات به فرش(دنيا) گير ميكنه. داري زمين ميخوري نگاه به خودت ميكني. آره ، ليوان مهمتره پاي منو ولش! ليوانو دو دستي مي چسبي كه نريزه.

روي پات حالا جاي يه زخم گنده داره، كه هم سوزش داغي ليوان تو دستت هم زخم پات امونتو بريده.

ديگه داري كم كم به خودت ميفهموني كه خدا چرا ازم خواست وقتي ميدونست اين اتفاقات برام مي افته مگه اون عادل نيست؟!!!

دوباره ميگي ولش بهش ميگم زخم پام روهم خوب كنه كه ديگه هيچ وقت زخم نشه.

حالا كه از هم دنيا هم ثروتاش و همه وجودت رها شدي داري كم كم به خدا نزديك ميشي.

در ميزني ….تق تق….. بياتو بنده من!!!

ميري داخل به خدا ميگي: بفرمائيد اين ليوان پر شير داغ بدون ذره اي كه ازون كم شده باشه؟!؟!



خدا ميگه :

ميدونم بنده من.
درتمام راه من همراهت بودم و ازتمام حرفات و آرزوهات و اتفاقاتي كه برات افتاد خبر دارم.
اون اتفاقاتو من برات گذاشتم تا بسنجمت.


تو اخم ميكني ميگي: خدا دستت درد نكنه جواب من ين بود چرا كمكم نكردي؟


خدا ميگه :

وقتي دستت سوخت غصتو خوردم.
وقتي پات زخم شد درد كشيدنتو فهميدم.
اين من بودم كه كمكت كردم.
وقتي دستت سوخت صبوري كني سوزش اونو برات كم كردم.
وقتي پات زخم شد كمكت كردم بتوني روپات بايستي.
بنده من اگه راهو راحت مي اومدي ديگه قدر نعمتي كه ميخوام بهت بدمو نميدونستي پس بهتر بود ابنا برات اتفاق بيفته .



خدا بهت لبخند ميزنه ميگه : حالا بگو چي از من مي خواي ؟

توو خودت فرو ميري ميگي : آخه چي بخوام وقتي اون از همه آرزوهام خبر داره ميخواست ميتونست بهم بده بدون اينكه ازش بخوام .

بعد از چند لحظه خدا روبهت ميكنه ميگه : پس چي شد بگو ؟!



ميگي : خدا من وجود شما برام كافيه ، شما رو دارم ديگه هيچي برام مهم نيست! نه دست سوخته ، نه زخم پا ، نه هيچ ثروتي كه ازتون ميخواستم درخواست كنم .


فقط ميگم: خدا، بازم هوامو داري يا نه ؟

تنهام نذار كه روزي اين چيزاي كم ارزش برام هدف بشه .

پايان



حالا آيا ما هستيم كه خدا مارو تنها گذاشته يا ما خدا رو فراموش كریم؟؟؟؟؟؟؟

 نظر دهید »

نام پاک فاطمه

25 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

 

در کنار نام پاک فاطمه جانماز عشق را وامی کنم

دست حاجت را به عشق فاطمه رو به سوی نوربالا می کنم

باقسم بر آبروی حضرتش آرزویت را تمنا می کنم

 

 

فاطمه جان دعایم کن …

دوست دارت به یاد موعود.

 

 4 نظر

میلاد پناه عالمیان مبارک

23 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

 Allah Images

 

 

 

خجسته فاطمه زهرا (س) سرور بانوان جهان، عطای خداوند سبحان، کوثرقرآن، همتای امیر مومنان و 


الگوی بی بدیل تمام جهانیان بر همه زنان عالم مبارک باد . . .

 

پناه عالمی درگاه زهراست بشر حیران زقدر و جاه زهراست

 

                                    صراط او صراط مستقیم است که راه رستگاری راه زهراست

 

در نگاه پر فروغت در اعماق سکوت تنها محبت را میبینم مهر تو در زره زره ی وجودم رخنه کرده و حال

 به زیبا ترین و مقدس ترین واژه یعنی مادر قسم می خورم که دوستت دارم
 

 

 


                                           مادر عزیزم روزت مبارک . . .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 1 نظر

سّر نام های حضرت فاطمه (س) در چیست؟

23 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی
 
خداوند فاطمه را از نور عظمت خود آفرید. وقتی فاطمه درخشید، زمین و آسمان را نورانی کرد و ملائکه
 از روی تعجب گفتند: خداوندا این چه نوری است؟
 
نام های مبارک حضرت زهرا(س)

امام صادق(ع) می فرمایند: حضرت فاطمه‏ى زهراء(س) در پیشگاه خداوند نه اسم مخصوص دارد:
فاطمه، صدیقه، مبارکه، طاهره، زکیه، راضیه، مرضیه، محدثه و زهراء.

به تصریح امام صادق(ع) ، حضرت فاطمه(س) نه اسم مخصوص، در پیشگاه خداوند متعال دارد، لذا یکى
از کنیه‏هاى آن حضرت «اُمّ‏الأسماء» است. یعنى بانویى که اسامى فراوان دارد. و این مطلب، دلالت بر
عظمت روحى صدیقه کبرى(س) مى‏کند، زیرا ایشان زن نمونه بودند. زن نمونه یعنى انسانى کامل که
براى بشریت الگو و سرمشق مى‏باشد، لذا همه‏ى صفات عالى انسانى در ایشان جمع بود و حضرت
زهرا(س) در برابر هر صفت نیک، داراى لقبى خاص بودند.



چرا فاطمه ؟

حضرت فاطمه‏ى زهرا(س) یک نام رسمى داشت که همان فاطمه مى‏باشد. این نام را پیامبر اکرم(ص)
هنگام تولد به امر خداوند براى دخترش برگزید.

رسول خدا(ص) فرمود: او و شیعیانش از آتش جهنم قطع شده‌اند و فاطمه به معنای قطع ‌شده و بریده
 
است به همین سبب به این نام برگزیده شده اند. همچنین امام صادق (ع) فرمودند: زیرا او از هر شر و
بدی بریده شده است و نیز چون مردم از رسیدن به معرفت کامل او قطع شده اند به این نام نامگذاری
شده اند.

چرا صدیقه ؟

زیرا او هرگز در زندگی جز راست نگفت و هر آنچه پدر بزرگوارش فرمود، تصدیق کرد.

رسول خدا(ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: یا علی، من به فاطمه سفارش‌هایی کرده ام که به تو
بگوید. او هر چه گفت بپذیر، زیرا او راستگوست، بسیار راستگو.



چرا مبارکه ؟

برکت به معنای خیر فراوان است و از فاطمه نسل فراوانی به عالم اسلام هدیه شده است. لذا در
بعضی از تفاسیر آمده است که در آیه ی انا اعطیناک الکوثر منظور، فاطمه (س) است.

چرا طاهره ؟

امام باقر(ع) فرمودند: زیرا او از هر ناپاکی ظاهری و هر گونه ناپاکی دامن، مبری است.

و نیز طبق روایات متعدد، آیه تطهیر انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا
درباره حضرت فاطمه(س) نازل شده است. پس ایشان طاهره است زیرا هر گونه رجس و پلیدی و
ناپاکی از وجود مقدسش دور است.

چرا زکیه ؟

زکاة هم به معنای رشد و نمو و هم به معنای طهارت است، بنابراین زکیه هم یعنی از فاطمه نسل
پرباری پا به عرصه وجود گذاشت و هم اینکه او وجودی است پاک و طاهر.

چرا راضیه ؟

زندگی کوتاه حضرت فاطمه با غم و اندوه و نیز با تلاش و سختی همراه بود. او زندگی بسیار مشکلی
 را پشت سر گذاشت ولی هرگز لب به شکایت باز نکرد، بلکه همواره خدای بزرگ را شکر می‌کرد و
راضی بودند.

روایت شده روزی رسول خداحضرت فاطمه را دید که لباس خشنی بر تن داشت و با دست‌های
مبارکش آسیاب می‌کرد در حالیکه طفل کوچک خود را هم شیر می‌داد. رسول خدا گریان شد و فرمود:
ای دخترکم، تلخی این دنیا را بچش، برای رسیدن به شیرینی آخرت.

حضرت فاطمه(س) نه تنها لب به شکایت باز نکرد، بلکه عرض کرد: ای رسول خدا، من خدا را برای
 نعمتهایش سپاسگزارم.

و نیز روزی حضرت علی(ع) از رسول خدا خواست اگر ممکن باشد برای فاطمه مستخدمی بگیرد، اما
رسول خدا(ص) تسبیح فاطمه(س) را به آنها تعلیم فرمود. حضرت زهرا پس از شنیدن این دستور به
پیغمبر اکرم سه بار فرمود: من از خدا و رسولش راضیم.

چرا مرضیه ؟

تمام کارهای حضرت فاطمه مورد رضایت خدا و رسول او بود. رسول خدا هیچ گاه بر فاطمه غضب نکرد،
به او خرده نگرفت و برعکس، گاهی می‌فرمود: پدرش به قربانش.

این چنین است که رسول خدا رضای فاطمه را رضای خدا می‌دانست و می‌فرمود: خدا از غضب فاطمه
غضب می کند و از رضایت او راضی می‌شود.

چرا محدثه ؟

امام صادق (ع) در این مورد فرمود: زیرا ملائکه از آسمان فرود می‌آمدند و با او سخن می‌گفتند.

در فرهنگ اسلامى محدثان راستین همواره از حرمت و منزلت ویژه اى برخوردار بوده اند، محدثان و
راویان در حفظ و حراست از گنجینه هاى معارف و ارزشهاى دینى و ذخایر گرانمایه مکتب تشیع و رشد
و تعالى فرهنگ غنى اسلامى نقش اول را داشته اند و حامل ودایع و امانتهاى گرانقدر الهى و رازدار
اسرار آل رسول خدا(ص) بوده اند.

چرا زهرا ؟

امام صادق(ع) فرمودند: زیرا نور آن بانوی مکرمه در یک روز سه بار برای امیرالمؤمنین(ع) می‌درخشید، و
چون در محراب عبادت می‌ایستاد نور درخشنده او برای اهل آسمان نمایان می شد همانگونه که نور
ستارگان برای اهل زمین می‌درخشد.

برخی نامهای دیگر حضرت فاطمه (س) عبارتند از:

حصان به معنای محفوظ، حره به معنای آزاده، سیده یعنی بانوی محترم، عذراء یعنی پرده نشین،
بوده و نام آن بانو در آسمان، منصوره یعنی یاری‌شده یاد شده است.

 نظر دهید »

مادر عزیزتر از جانم روزت مبارک

23 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

 

به نام خدا

 

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩

 

مادر عزیزم روزت مبارک باشه .اجازه بده تا دستان پر مهرترا که هم محبت مادری بر من داشته وهم

محبت پدری بوسه باران کنم .

ازخدا می خوام که به حق فاطمه الزهرا سلام الله علیها که خیلی براش عزیزه وخودش گفته که اگر

 فاطمه نبود هیچ چیز دیگه ای را خلق نمی کردم ؛ هنشاالله هر چیزی که از خدا میخوای بهت بده.

واز خدا می خوام که سایه ی پر مهر و لطفت همیشه بر سر من باشه انشاالله.

 

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩

 

 1 نظر

روز مادر مبارک

23 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

 

 

 تصویر روز مادر ۴

 روز مادر بر همه ی مادران مبارک باد.

 انشاالله سایه مهر شما برسر فرزندانتان برای همیشه مستدام و جاویدو برقرار باشد


 


 



 


 


 


 


 


 

 

 1 نظر

نور افشانی حضرت فاطمه سلام الله علیه در تمام خانمه های مکّه

21 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

 آنگاه که حضرت فاطمه سلام الله علیها  به دنیاآمد نوری شرق و غرب عالم را فرا گرفت  وتمامی خانه

های مکه راپوشاند.

ودر هنگام تولد ،لب به سخن گشود و به وحدانیّت خداو نبوّت پدر و امامت شوهرش و فرزندانش

گواهی داد .

 

                                                بحار الانوار  ج43 ص3

  شکلکهای جالب و متحرک آروین

                                 

 

 

 2 نظر

درخشش نور از ملحفه ی حضرت زهراسلام الله علیها و مسلمان شدن یهو دیان

21 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

 

 

 

 

روایت شده است که:حضرت علی علیه السلام از یک نفر یهودی  مقداری جو قرض کردودر مقابل آن 

ملحفه ی حضرت زهرا سلام الله علیها را که از پشم بود گرو گذاشت؛یهودی آن را برد ودر خانه اش

گذاشت ؛ هنگام شب زن یهودی  برای کاری به آن اتاق کعه آن ملحفه آن جا بود رفت. ناگهان نوری را

در حال درخشش دیدکه اتاق را روشن کرده بود. به سوی شوهرش برگشت وبه او گفت:در اتاق

روشنایی بزرگی دیدم. شوهرش نیز تعجب کرد و فراموش کرده بود که ملحفه ی حضرت فاطمه سلام

الله علیها رادر آن جا گذاشته است. سریع بر خاست وواردآن اتاق شده دیدشعاع نورملحفه پخش

شده ومانند نور ماه است که از نزدیک طلوع کرده باشد. از این مسئله در شگفت شد.به جایی که

ملحفه راگذاشته بود،دقت کردو فهمید که این نورازهمان ملحفه است.یهودی رفت و قوم و خویشان

رافراخواندو همسرش نیز قوم و خویشان خود را حاضرساخت.بیش از هشتاد نفر از یهودیان جمع

شدندهمه ی آنها وقتی این امررا دیدندمسلمان شدند.

                                        بحارالانوار  ج 43ص 30

 

 

  شکلکهای جالب و متحرک آروین

 نظر دهید »

برتر از مریم علیها سلام

20 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

http://zibasaz.persiangig.com/pic/bism/8.gif

 

امام صادق علیه السلام فرمودند :

فاطمه علیها السلام ازآن جهت محدثه نامیده شده که فرشتگان از آسمان فرودمی آمدند
و مانندحضرت مریم به وی می گفتند:

ای فاطمه «خدا تورا بر گزید و پاکیزه گردانید و تورا بر زنان عالم برتری داد»

ای فاطمه «در پیشگاه پروردگارت فرو تنی و سجده کن و با رکوع کنندگان رکوع نما»

 وبدین ترتیب،وی با فرشتگان نیز سخن می گفت:

شبی فاطمه علیهاالسلام به فرشتگان فرمود:مگر مریم،دختر عمران برگزیده و برتراز تمام زنان 

عالم نیست؟آنها گفتند:مریم تنها سر ور زنان عالم درزمان خودبود،ولی خدا تو را سرور زنان در

زمان خودت و زمان مریم و نیز زنان اولین و آخرین قرار داده است .

 نظر دهید »

میوه ی باغ رسالت

20 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

او متولد شد و دل‌های آسمانیان و زمینیان، سر سبزتر از همیشه گشت. دردانه

بوستان عصمت و طهارت در بیست جمادی الثانی، زمین و آسمان مکه را نورافشانی کرد.

شاه بیت غزل آفرینش، غایت خلقت و میوه باغ رسالت خانه محمّد صلی الله علیه و آله و

سلم را با قدوم خود را مزین     نمود. پدر بر دستان کوچکش بوسه زد؛ چرا که او بضعه

 النبی، همراه و هم راز پدر و ام ابیها بود.

کارت پستال ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) - روز زن - روز مادر



 نظر دهید »

ترنم خدا

20 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

کارت پستال ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) - روز زن - روز مادر

جبرئیل آمده بود ..

علی و جمله ملائک بودند ..

و محمد، عرق وحی به پیشانی داشت ..

و خدا داشت ترنم می‌کرد !!

در میان سخنانش، غزلی نغز سرود …

نام آن شعر نکو ، “حضرت زهرا” بود!

 

 

خجسته ميلاد گل واژه مهر و محبت ، شكوفه خوشبوي رسالت و امامت ، حضرت فاطمه زهرا (س) و

 

 ميلاد امام خميني مبارك باد .

 

 

میلاد حضرت فاطمه زهرا (س)-طرح شماره 6

 

 

 

 نظر دهید »

بگفتا ای پیمبراگر خواهی کوثر چله بگیر، دور باش از همسر

20 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

وفاطمه ...آمد و اینگونه ماه شد

 

5422319641116451311394612676706317885171

روزی در ابطح پیامبر نشسته

آمد ازطرف خدا آن فرشته

جبرئیل بو دامین وحی

آورده بود بهرپیامبروحی

بگفتا ای پیامبر گرخواهی کوثر

چلّه بگیر، دورباش از همسر

چهل شب رازو نیازبا خداکرد

چهل شب نماز بدرگاه خدا کرد

چون چله پیامبر بپایان رسید

بناگاه فرشته ای زدرگاه رسید

آن فرشته سیدی همراه داشت

درون آن میوه بهشتی داشت

بگفتا ای پیامبر، بخور میوه را

مستحبّات بکنار، دریاب خدیجه را

بعد چهل شب دوری زخدیجه

پیامبر رفت به دیدار خدیجه

اینگونه نطفه فاطمه بسته شد

فاطمه بعدازنه ماه آمدو ماه شد

پدربود پیامبر و مادرخدیجه

قابله ها گلثوم ومریم و ساره وآسیه

زقدوم مبارکش ، جهان رنگی شد

اینگونه فاطمه بانوی بانوان شد

فاطمه عطای خداوند سبحان است

یگانه همتای امیرمومنان است

فاطمه تنها بهانه آفرینش

 اوست بنده خدای آفرینش

فاطمه بود و درآیه تطهیر مطهرشد

بروز مباهله نام فاطمه مظفّر شد

درهل اتی مروّت و زیبایی اوراببین

فریاد زیبای (علی حبه) او را ببین

فاطمه شد کوثردل انگیز الهی

اصالتهارارقم زد، شدعطیّه الهی

فاطمه است مظهرفیض الهی

خلقتش بود زتور خداوندی

                                                                         غلامرضا شهریاری

 

15              

 

 

 

 نظر دهید »

شیعیان گوش ســپارید نـــدا می‌آیـــد

20 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

 

 

شیعیان گوش ســپارید نـــدا می‌آیـــد هر دم این بانگ ز ارض و زسمامی‌آیــد

e="font-family: tahoma,arial,helvetica,sans-serif;"> 
 

 

e="TEXT-ALIGN: center">ذات حق فخر نماید به چنین محبوب       شیعیان ام ابیهاست  ز جنان می‌آید

 
آسمان می‌خندد. زمین پایکوبی می‌کند. در زمین و آسمان هنگامه‌ای برپاست. آسمانیان سردرگوش هم گذاشته، با شادی و سرور، سرود مقدم دلدار را زمزمه می‌کنند. ملائک زمان و زمین را گلباران می‌کنند. از خانه خدیجه نوری می‌درخشد که عالم را روشن کرده است.
 
 
 فرشتگان صف به صف ایستاده‌اند تا خداوند به آنان اذن ورود به این خانه بهشتی را عنایت فرماید. به خود می‌بالند که می‌خواهند روی د ل آرای محبوبه خدا را تماشا کنند. بر یکدیگر سبقت می‌گیرند تا تبریک و سلام خدا را بر خدیجه عرضه دارند.
 
 

چشمان زیبای پیامبر غرق آبی بیکران آسمان است و قلب و روحش در حال سجده شکر.
 
 
 
معبود بی‌همتا را سپاس و تقدیس می‌گوید که فرزندی را به او عطا فرموده که مایه مباهات و فخر عالم و عالمیان است. پیک حق آمد و بر او خواند: «انا اعطیناک الکوثر، فصل لربک وانحر، انّ شانئک هو الأبتر»؛
 
 
 

کوثری عطا کردیم که چشمه همیشه جوشان رحمت است و فقط صاحبدلان و موالیان می‌توانند از این چشمه لایزال سیراب شوند.
 
 
 
شادی کــنید ای دوستــان هنــگامه‌ای برپا شده 
 
زهرا ز اوج آسـمان مــحبوبه دلها شــده
 
انس و ملک شادی‌کنان جشن و شرر برپا کن
 
چون غنچه بشکفته رخسار زهرا واشده
 
 
 

باران رحمت الهی، با قدم‌های نازنین این مولود بر تمام زمین‌ها و زمان‌ها
 
باریدن آغاز کرد و کسی که محبت این حوریه بهشتی را در دل و جان بپروراند،
 
باران رحمت بر او می‌بارد. این چشمه همیشه جوشان، فاطمه است که
 
دست دوستان را می‌گیرد و تنهایشان نمی‌گذارد،
 
 
 
 به راستی چه نام برازنده‌ای دارد.
 
 
 

دست پدر را در تنهایی‌هایش می‌گیرد و ام‌ابیهای پدر می‌شود.با دیدن فاطمه
است که چشم پدر روشن می‌شود و غم از خانه دلش رخت می‌بندد.

 

آری! فاطمه است که اگر به سویش دست نیاز از جان و دل برآوری، حتماً دست‌های خالی‌ات را می‌گیرد و از صخره‌ها و سنگلاخ‌ها عبورت می‌دهد؛ ولی با وجود این همه لطف و محبت باز هم آن‌چنان که باید… .

 


خدایا! به خاطر وجود این ستارگان تابناک که شب‌های تار زندگی را روشن می‌سازند تا مسیررسیدن به تو را گم نکنیم، سپاسگزارم و در دل زمزمه می‌کنم: «فتبارک الله احسن الخالقین.»

  خدایا! میلاد فاطمه را (که حوریه‌ای است بسان آدمی) تبریک می‌گویم. به مادرش و به پدر و  همسرش که چشمانشان محو خلقت زیبای توست.

 
 

خدایا! باران بیکران رحمتت را بر من ببار و مشتم را بر دامن پرمهر فاطمه بفشار تا دامنش را ازدست‌های گناه‌آلودم بیرون نیاورد.
 
 

 
 

 
 
 
 

 
 نظر دهید »

دختر زیبای بهار آمده

20 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

 


میلادپاک زهرا سلام الله علیها تولد بهاراست ؛ تولد آب است و تولد هر چه پاکی و زلالی .

 

میلادش از هر سو رحمت است. از آن جهت که ادامه ی راه انبیاست.

 

فاطمه ( س) امتداد راه انبیاست. اگر او نبود، طریق انبیا ابتر می ماند و این سلسله ی

 

پیوسته به بن بست می رسید.

 

فاطمه ، فاطمه نامیده شد؛ چون از هر زشتی و پلیدی بری بود و ناپاکی در او راه نداشت؛

 

هر چه بود، عصمت بود و عفاف و پاکی .

 

 

فاطمه آن گونه بود که هر گاه پیامبر (ص) او را می دید ، تسکین می یافت و او  همیشه با

 

یک سبد شکوفه ی لبخند به استقبال پدر می رفت.

 

فاطمه در خانه ی همسر  نیز چنین بود؛ آن سان که علی و فاطمه شایسته ترین زوج جهان

 

بودند.

خانه گلی فاطمه پناهگاه مسکینان و فقیران بود. هر حاجتمندی که از همه جا ناامید می

 

 شد، رو به خانه فاطمه می آورد و با دست پر باز می گشت.

 

 

صفات فاطمه (س) آن چنان آسمانی است که خداوند در قرآن او را که همراه با همسر و

 

فرزندانش سه شب متوالی غذای افطار خود را به فقرا می بخشند، این گونه می ستاید: و

 

یُطعِمونَ الطعامَ عَلی حُِبّهِ مِسکیناً و یَتیماً و اسیراً ( سوره دهر ، آیه 8 )

 

 

فاطمه صفات و خصلت هایی را که از پدر به ارث برده است ، همان گونه نیز به ارث می

 

گذارد؛ و چنین است که فرزندان او بهترین انسان های روی زمین هستند.

 

 

و از این روست که خداوند بر پیامبر (ص) به سبب اعطای فاطمه ( س) منت می نهد و او را

 

به شکر گزاری فرا می خواند و می فرماید : ” انا اَعطیناکَ الکَوثر  فَصَّل لِربِّک وَانحر  اِن

 

شانِئکَ هُوالَابتَر . ( سوره کوثر)

 

میلاد گل سر سبد آفرینش ، حضرت فاطمه (س) بر همه عاشقان خاندان عصمت و طهارت ،

 

مبارک باد.



 نظر دهید »

عیدتان مبارک

20 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

 

بزرگ روز ولادت بانوی خوبی ها حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها را حضور فرزند دلبندشان امام

عصر والزمان مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف و خدمت نائب بر حقشان امام خامنه ای مد ظله

العالی و نیز خدمت تمام شیعیان و دوست داران بی بی و به خصوص  بانوان پیرو آن حضرت تبریک

عرض می نمایم .

 

میلاد حضرت فاطمه زهرا (س)-طرح شماره 5

 

 نظر دهید »

فاطمه سلام الله علیها می آید

20 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

      

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

دروازه های آسمان، گشوده می شود و بارانی شگفت، زمین را فرا می گیرد.

مکه، لبریز عطر یاس، با چشمانی گشاده تر از هر روز، بیستمین روز جمادی الثانی را دیدار

می کند.

دروازه های آسمان گشوده می شود و فرشتگانی بی شمار، هلهله کنان فرود می آیند.

چشمان خدیجه علیهاالسلام ، خیس لبخند می شود و محمد صلی الله علیه و آله ، شادمان

و بی قرار، کودک را در آغوش می کشد.

فاطمه علیهاالسلام متولد می شود؛ دختری که مادرِ پدر است و خیر کثیر.

خورشیدی که یازده ستاره دنباله دار را در آسمان امامت، مادری کرد.

مشرکان، پیامبر را ابتر خواندند و خداوند، فاطمه را کوثر نامید؛ اِنّا اعطیناک الکوثر فَصَلِّ لِرَبِّکَ

واْنْحَرْ * اِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَر.

فاطمه متولد می شود؛ کسی که سپیده دمان، دیدگان روشنش را سجده می کنند و کوه

ها قامتِ قیامت را به احترام برمی خیزند.

 

زنی شگفت که عفتش سرلوحه همیشه ی زنان تاریخ است. درختی تناور که ریشه در آسمان

داشت و پرنده های نور، بر شاخه های سبزش آواز خواندند. فاطمه می آید.

 

دوشیزه ماه، بر پیشانی بلندش دامن می گسترد.

از شانه های زمین، یاس های سپید؛ چون پیغام های بشارت، بالا می روند.

کوهستان، صدای نفس هایش را ترانه می شود و کهکشان ها، نزول ستاره اش را شاعری

می کنند. او می آید و کوچه های مدینه، طلوع گام هایش را به پیشواز می آیند.

 

او می آید. رودخانه های یخ بسته جهان، ترک برمی دارند و سپیدارهای جوان به سمت نور،

قد راست می کنند.

بانویی بزرگ که قبیله های زمین، شکوه اساطیری اش را به نماز می ایستند.

او می آید تا دخترانِ زنده به گور شده عرب، غرور زن بودن را از بین خروارها خاک، حِس کنند

فاطمه، فریادی سرخ است در کوچه های مظلومیت علی علیه السلام .

می ایستد تا خانه نشینی علی علیه السلام را نبیند و این گونه است که پرهای سپیدش در

 

هجوم تیرهای کینه به خون می نشیند.

فاطمه می آید، می ایستد و می ماند تا زمینیان، حضور ملکوتی اش را آسمان شوند.

میلاد حضرت فاطمه زهرا (س)-طرح شماره 2


 نظر دهید »

هیچ فکر کردید؟/

19 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

حضرت زهرا سلام الله علیها تمام لحظات زندگیش  براای مادرس است  نحوه ی تولد ؛ ازدواج ؛ زندگی مشترک ؛نحوه ی

 

 شهادت و…

 

امّاهیچ فکر کرده اید که حتّی روز تولد و شهادت بی بی هم برای مادرس دارد .آری روز سوم جمادی الثانی شهادت این

 

بزرگوار است و روز بیست  جمادی الثانی روز ولادت ایشان .!

 

واین درس را به مامی دهند با تاریخ شهادت و ولادتشان که در یک ماه واقع شده است که :

 

آگاه باشید که دنیا محل گذر است و عمر شما کو تاه و فاصله ما تا مرگ خیلی کم است ؛پس بشتابید و برای فردای

 

جاویدانتان در امروز گذرا تو شه جمع کنید .

 

 

 نظر دهید »

سیب آسمانی

18 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

ابن عباس می گوید :روزی در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نشسته بودم . حضرت علی علیه

 

 السلام و فاطمه سلام الله علیها و حسن و حسین علیه السلام نیز در پیش روی ایشان قرار داشتند.

 

در این هنگام جبرئیل نازل شده  سیبی برای خضرت آورد و او را تحیت گفت  و حضرت آن سیب را به

 

علی ابن ابیطالب هدیه کرد.  حضرت علی علیه السلام آن را بو سیده و ضمن تشکر از رسو ل خدا 

 

صلی الله علیه و آله و سلم آن  را به حضرت برگرداند .

 

رسول خدا آن را به امام حسن علیه السلام  هدیه کرد . امام حسن  علیه السلام نیز ضمن ابراز تشکر

 

آن را بوسیده  بار دیگر به   حضرت برگردانید . 

           

 پیامبر آن را به امام حسین علیه السلام هدیه کرد امام حسین نیز آن را گرفته  بوسید و با تحیّت و

 

سلام به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بر گردانید .

 

رسو ل خدا صلوات الله علیه و آله وسلم آن را به حضرت فاطمه سلام الله علیها هدیه فرمود. حضرت

 

فاطمه سلام الله علیها آن را گرفت و بوسید و به پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله وسلم  برگردانید .

 

بار دیگر حضرت رسول  صلی الله علیه و آله وسلم آن را به امام علی  علیه السلام  داد . حضرت علی

 

علیه السلام تحیّت  گفته  همین که خواست ،به حضرت رسول صلوات الله علیه و آله و سلم برگرداند

 

سیب از بین انگشتانش به  زمین  افتاد و دو نیم شد و نوری از آن درخشیدکه تا آسمان اول بالا رفت؛

 

در این هنگام دیدم که بر آن سیب  نوشته بود ((بسم الله الّرحمن الرّحیم)) این هدیه ای است از

 

خداوند متعال به محمّد مصطفی صلوات الله علیه و آله وسلم و علی مر تضی  علیه السّلام و فاطمه

 

الزهرا علیها السّلام  وحسن علیه السّلام و حسین علیه السّلام ، نوادگان رسول الله صلی الله علیه و

 

آله وسلم و امانی است برای دوست داران  آنها در روز قیامت از آتش.

 

 مقتل الحسین  خوارزمی ص 95 طبق نقل فاطمه الزهرا  علیها سلام شادمانی دل پیامبر ص 97.

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

زمان استحابت دعا

17 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

 قالت  فاطمه سلام الله عليها عن رسـول الله (ص): قال:ان فى الجمعه لساعه لا يوافقها عبد مسلم يسئل الله تعالى فيها خيـرا الا

اعطاه اياه اذا تـدلـى نصف الشمـس للغروب.




رسول خدا(ص)فرمود:در روز جمعه ساعتى است كه بنده مسلمان در آن وقت چيزى از خدا نخواهد مگر آن كه خداوند به او عطا


 

 گرداند و آن وقتى است كه نيمه خـورشيد به سوى مغرب نزديك گردد.

 

 

 

 

 نظر دهید »

بدترين امت

17 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

عن فاطمه الزهراقالت: قال رسول الله (ص), شرار امتى الذيـن غذوا بالنعيـم, الذيـن ياكلون الوان الطعام,

 و يلبسـون الـوان الـثـياب ويـتشـدقـون فــى الكلام



بــدتريـن امت مــن كسـانى هستــند كــه : از انـواع نعمتها تغذيه مى كنند و خوراكيهاى رنگارنگ مى


 


خورند, و لباسهاى گوناگـون مـى پـوشند, و هـرچه بخـواهنـد مى گويند.

 

                              بهجه قلب مصطفي, ج 1,ص 266.

 

 

 نظر دهید »

حضرت فاطمه زهرا(س) عصاره عصمت

17 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

زهرا عصاره عصمت است. زهرا، آیینه پاکی است. زهرا زلال کوثر است. ای همیشه جاری!

 

 

ای بهار کوتاه! ای ترنم باران وحی! در شکوه مقام تو حیرانم که معرفت به غبار آستان خانه

ات بوسه  می زند.

برهوت این دنیای خاکی شایستگی میزبانی چشمه سار همیشه جاری تو را نداشت. تو که

 در آیین زخمهاو داغ‌ها و در هجران پدر، غریبانه زیستی و در وداع شبانه‌ات با پهلویی 


  بیمار، خانه گلین را به امید آغوش بهشتی پدر ترک گفتی…

                                        

 

 

 نظر دهید »

ام‌البنین کنایه‌ای از شرم عاشقی است

17 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی


 
 
 
 به مناسبت فرا رسیدن سیزدهم جمادی الثانی، سالروز وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها، همسر
امیرالمومين عليه السلام و مادر حضرت اباالفضل عليه السلام،

 


شعر زیر توسط “علی اکبر لطیفیان” سروده شده است.

گفتم ام البنین، دلم پا شد
گره هایی که داشتم وا شد

مادر آب را صدا زدم و …
خشکسالم شبیه دریا شد

سوره ی حمد نذر او کردیم
گم شده داشتیم و پیدا شد

با ادب بود و روی دامانش
تا گل نازدانه ای جا شد…

…به مدینه نگفت مادر شد
گفت،‌ مولای شهر بابا شد

با کنیزیّ خانواده ی عشق
در دو عالم عزیز زهرا شد

خادمی کرد تا که عباسش
از ازل تا همیشه آقا شد

همه ی بچه هاش عیسایند
گرچه عباس او مسیحا شد

آن قَدَر خرج گریه شد افتاد
آن قَدَر خرج گریه شد تا شد

تا قیامت به احترام حسین
ذکر لبهاش واحسینا شد

گفت - گفتند روز عاشورا
در غروبی که خیمه غوغا شد

بیت تقسیم آبروی حرم
مشک بی آب - سهم سقّا شد

کاش دست عمود نخلستان
سدّ راهش نمی شد امّا شد

گفت - گفتند بعد آنی که
علیِ اکبر ارباًاربا شد

قد سقّا شبیه قاسم شد
قدّ قاسم شبیه سقّا شد

گفت - گفتند بر سر نیزه
سر عبّاس من تماشا شد

بسته بودند اگر نمی افتاد
بسته بودند اگر به نی جا شد

خوب شد همره حسین نرفت
در مسیری که سر به نی ها شد

خوب شد مجلس شراب نرفت
در همان جا که جشن برپا شد

زینب و چشم های بی غیرت
که به روی ستاره ای وا شد

style="color: #009900;">این شعر توسط “افشین علاء” در ضیافت شعر با حضور رهبر انقلاب، رمضان ۱۴۳۱ هجری قمری قرائت شده است.

زن رشک حور بود و تمنای خود نداشت

چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت


اسمی عظیم بود که چون راز سر به مهر

در خانه‌ی علی سَرِ افشای خود نداشت


ام‌البنین(س) کنایه‌ای از شرم عاشقی است

کز حجب تاب نام دل‌آرای خود نداشت

 

 1 نظر

آه ای ستارگان

14 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

آه ای ستارگان آسمان مدینه که با سوسو زدنتان  بر خاموشی اختر تابناک  آسمان وجود علی  به نظاره نشسته اید  مگر نمی دانید که علی تنها شده  پس با وی هم آوا شوید .

 

ای ابرهای تیره و تار که  آسمان مدینه را جو لانگاه خود کرده اتید  و از هم فرار می کنید  چر ا  علی و فرزندانش را تنها گذاشته اید و با آنها گریه نمی کنید ؟!

ای شهر مدینه ! که پیکر نازنین زهرا سلام الله علیها را را در خود جاداده ای  چرا اشک جاری نمی کنی  ؟! آیا این رسم مهما ننوازی است ؟

 

هنوز کوچه هایت یاد آور لحظه های تلخ بی مادری است ؟مدینه بگو چرا…چرا در میان کوچه ها  بی مادرم کردی؟؟؟

 

 

 1 نظر

نفرین حضرت زهرا سلام الله علیها بر عمر لعنت الله علیه

13 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

مرحوم شیخ عباس قمی  رحمت الله علیه می نویسد:

 

 وقتی حضرت زهرا سلام الله علیها قباله ی فدک را از ابو بکر گرفت واز خانه ی او بیرون آمد در مسیر راه به عمر ابن

 

خطاب برخورد وآن پلید از حضرت پرسید:

 

از کجا می آیی و  درمنازعه با خلیفه به کجارسید ؟

 

حضرت فرمود:اینک نوشته ای به من داده که فدک حق من است

 

عمر برآشفت و  بازور آ؛ن نوشته را از دست خانم گرفت و پاره کرد . حضرت ناراحت و دل شکسته شد  وبه زبان نفرین

 

به آن بی دین گفت:

 

ای پسر خطاب ! نامه ی مرا پاره کردی ،خداوند شکم تو را پاره کند.

 

 چنانکه بعدها دعای آن مظلو مه ی معصومه  به اجابت رسیدو شکم آن ظالم را دریدند و  و روح پلیدش در سقر مقرّیافت

 

لعنت خدا بر او وبر تمام ظالمان دنیا باد…

 

 

 

 

 

 2 نظر

دل نوشته(فاین تذهبون)

13 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

اشک از چشمانم سرازیر است و قتی یاد غربت زهرا و علی می افتم کاسه ی چشمانم لبریز می شود .

 

همیشه می پرسم مگر این خاندان چه کرده بودند که هر کدام به نحوی به دست دشمنان کشته شدند .

 

آخر مگر دشمنان چه قدر سنگ دل بودند که هیچ رحم و مروتی نداشتند …حتی از بانوی باردار هم نگذشتند …

 

نامردها به کجه و کدام سو می رفتند که با اینکه می دانستند این خانواده  همان راه مستقیم اند  خود را به بی راهه 

 

کشاندند…         (فاین تذهبون)

امّابعد با خود میر گو یم :نکند من هم با اینکه می دانم اتینها همان صراط مستقیم اند به بی راهه بروم ؟؟؟؟؟؟

 

رویم سیاه!!!!!!

 

شاید هم رفته ام …نکند دل  زهرای مرضیه  را شکسته ام …

 

امّاباز می گویم حتی اگر اینطور باشد ومن نوکر خوبی نبوده ام  .ولی به جرأت می گویم تنها سر مایه ی زندگیم محبت

 

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است وباور دارم که آنها خاندان کرامت اند و قلب رئوفی دارند  وددستم را خواهند

 

 گرفت .پس ابرهای سیاه نا امیدی را کنار می زنم و از ته دل می گویم :

 

بانوی مهربانی ها  صدیقه کبری سلام الله علیها  دستان لرزانم را از چادرت کو تاه مکن

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

 

 

 

 نظر دهید »

قصه ي غصه (كوچه پس كوچه هاي غربت)9

13 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

امّا اکنون به جز خاطره‌ای شیرین، از آن دوران، چیزی برای فاطمه(س) باقی نمانده بود. جای خالی پدر را

می‌دید، خون در دلش می‌جوشید. چشمش به در خانه که می‌افتاد، همواره منتظر بود که پیامبر(ص)، پای

به سرسرا نهد. پس از پیامبر(ص) غم و رنج، تسلّی‌بخش دل او شده بود و کسی به جز غصّه، مرگ پدر را

به او تسلیّت نگفته بود و پس از پیامبر(ص) جز تنهایی، کمتر کسی مونس و هم‌راز او شده بود. دیگر

نمی‌توانست تحمّل کند. کاسه صبرش لبریز شده بود.



رنگ از رخساره‌اش پرید و بدنش بی‌حس شد. دست‌هایش می‌لرزید، گویی مرغ جان فاطمه(س) تا دمی


دیگر از کالبد شکسته‌اش، به سوی آسمان پرواز می‌کند …



ناگهان بانگی برخاست: بلال؛ اذان را تمام کن که روح از تن دختر رسول خدا(ص) پرواز کرد!



زنانی که گرداگرد فاطمه(س) حلقه زده بودند، آب بر صورتش پاشیدند و با چشم‌های نگران خود، به چهره


خاموش او می‌نگریستند.



لحظاتی بعد، فاطمه(س) چشم‌ها را گشود و رفته رفته حالش بهتر شد و به بلال فرمود: بلال، اذانت را


بگو!



امّا بلال که می‌ترسید، بار دیگر یاد پیامبر(ص) در بستر امواج اذان او نقش بندد و روح فاطمه(س) را با خود


به آسمان‌ها برد، گفت: ای سرور زنان عالم! مرا معذور دار؛ می‌ترسم، بار دیگر که صدای من را بشنوی،


جان از کالبدت خارج شود.5



فاطمه(س) عذر او را پذیرفت؛ امّا شاید تا پایان عمر، پژواک آخرین اذان بلال، در ژرفای وجودش، طنین انداز


بود


‌پی‌نوشت‌ها:
منبع: پاسدار اسلام، خرداد 1387، ش 318.
1. قزوینی، سیّد محمّدکاظم، فاطمه زهرا(س)، از ولادت تا شهادت، ترجمه به فارسی، صص 565 ـ 567.
2. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص131.
3. مجلسی، محمّدباقر، بحارالأنوار، ج 43، صص 177 ـ 178.
4. همان، ج 12، ص 264.
5. من لایحضره الفقیه، باب الاذان؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 157.

 

 
 نظر دهید »

قصه ي غصه (كوچه پس كوچه هاي غربت)8

13 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

بار دیگر، صفیر ملکوتی الله اکبر بر فضای مدینه عطری دل‌انگیز پاشید، دلش کنده شد. خیل جمعیّت را

می‌دید که با شتاب به سوی مسجد در حرکتند. مردم در میان کوچه‌های تنگ و باریک، به رودهایی

می‌مانستند که به دریا می‌پیوندند. چهره‌های مصمّم و بشّاش مؤمنان که بی‌صبرانه در انتظار دیدار با

پروردگارشان بودند، سیمایش را بیش از پیش بر افروخته می‌کرد.



امّا اینکه می‌دید اکنون، روح متعفّن بی‌تفاوتی و خیانت، بر فضای مدینه خیمه زده است، اشک را بر


دیدگانش می‌نشاند. آخر چه دردی به جان این قوم افتاده بود که این گونه آنان را پس از پیامبر(ص) از این رو


به آن رو کرده بود؟ چرا آنان که تظاهر به دوستی رسول خدا(ص) می‌کردند، اینک این‌گونه با عترت او رفتار


می‌کردند؟



صدای دلربای بلال، هر لحظه بلندتر می‌شد و حال و هوای دوران پیامبر(ص) را در ذهن پژمرده مردم تداعی


می‌کرد. همه شگفت زده شده بودند: آیا به راستی، او بلال بود که بر بلندای مأذنه، اذان می‌گفت؟ امّا او


که پس از پیامبر(ص) مُهر سکوت بر لب نهاده بود؟!



بارها از او خواسته بودند که با صدای رسایش، یاد پیامبر(ص) را زنده کند؛ امّا او به سبب ظلم‌هایی که بر


خاندان پیامبر(ص) رفته بود؛ حتّی از مدینه خارج شده بود.



امّا آن روز که برایش پیام آوردند که فاطمه(س) در فراق پدر بی‌تاب است و از تو خواسته است که اذان


بگویی، نتوانسته بود قبول نکند و با شتاب آمده بود.



نوای «اشهد ان لا اله الّا الله» او را در رؤیایی شیرین فرو برد. اینک همه آمده بودند و مسجد لبالب از جمعیّت


بود. مردم در صف‌های به هم فشرده، دوشادوش یکدیگر، نشسته بودند. در این صف‌های برابر، همه


یکسان بودند. فقیر و ثروتمند و قوی و ضعیف، از یکدیگر باز شناخته نمی‌شدند. در گوشه و کنار، برخی نماز


نافله می‌خواندند، برخی سر در قرآن فرو برده بودند و آیات گرانبار قرآن را زمزمه می‌کردند. معنویّت و صفا،


 در فضای مسجد موج می‌زد و آهنگ ملکوتی قرآن، آمیخته با ذکر و تسبیح خدا، همه را در آرامشی وصف


 ناشدنی فرو می‌برد.
امّا در همین مسجد، چندی پیش، دختر رسول خدا(ص) شاهد بود، که دمل‌های چرکین کفر و نفاق، یکی


پس از دیگری ترکیده بود و مسجد ملکوتی پدرش را آلوده کرده بود. دیده بود که چگونه جای آن همه صفا و


صمیمیّت، خارهای اختلاف روییده است. در مسجدی که زمانی در آن، روحش آرام می‌گرفت و سراسر


وجودش، لبریز از معنویّت می‌شد، اینک سهمگین‌ترین اهانت‌ها، به ساحت مقدّسش وارد شده بود و


تلخ‌ترین خاطرات حیاتش را در آن تجربه کرده بود.



دلش به سان آسمان، پر از ابرهای تیره و تار و آبستن، باران گرفت. پدرش کجا بود که او را در چنین شرایط


تاریکی ببیند؟ ابرهای آسمان دلش غرّشی کردند و سپس سیل باران از چشمان مبارکش سرازیر شد.


گویی چشمانش سوراخ شده بود.



«اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» حنجره بلال را درنوردید و با قدرت خارج شد. واژه‌ها، در بستر امواج، در فضای


مدینه منتشر شدند و فاطمه(س) را در بر گرفتند. دیگر فاطمه(س)، پیامبر(ص) را می‌دید. خاطره لحظاتی


که پیامبر(ص) گام به مسجد می‌نهاد، شور و شعفش را دو چندان کرد. پیامبر(ص) با چشمان ملکوتی‌اش


سیل جمعیّت را می‌نگریست و با لبخندی بسیار شیرین و مهربان، همه را از دریای بی‌کران مهر خود،


بهره‌مند می‌ساخت. نمازگزاران به احترامش بر می‌خاستند و بر او و خاندانش درود می‌فرستادند.



هنگامی که نماز پایان می‌یافت و مردم متفرّق می‌شدند، پیامبر(ص) بر می‌خاست و به سوی خانه او


می‌آمد و در برابر در می‌ایستاد و با آهنگی ملکوتی می‌فرمود:



«اَلسَّلامُ عَلَیَکُمْ یا اَهْلَ بَیْتِ النَبُوَّه»



سپس اجازه می‌گرفت و وارد می‌شد. فاطمه(س) با آغوش باز به سوی او می‌شتافت و کودکان، خود را


به دامان پیامبر(ص) می‌افکندند. دست فاطمه‌اش را می‌بوسید و می‌فرمود: من از فاطمه(س) بوی


بهشت استشمام می‌کنم.


 


                        ادامه دارد…


 


 

 

 نظر دهید »

قصه ي غصه (كوچه پس كوچه هاي غربت)7

13 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

هر روزکه خورشید نگران و مضطرب،از پس کوه‌ها،سر برمی‌آورد،فاطمه سلام الله علیها دست حسن و حسینش را می‌گرفت و با حالتی رقّت‌بار، به سوی آنجا حرکت می‌کرد. صبح

تا شام به همراه دو کودک دلربای خود، در میان قبرها گریه می‌کرد و با آنها درد دل می‌نمود.

زندگان را هر چه خوانده بود، فایده‌ای نداشت و اینک او آمده بود که دردهای خود را در میان

قبرستان، با آیندگان در میان نهد. کودکان نیز با چشمانی از حدقه در آمده، افول ستاره‌ای را

ناباورانه،  به نظاره نشسته بودند.هنگامی که شب چادر سیاهش را می‌گستراند، علی(ع)

به بقیع  می‌آمد و آنها را به خانه بر می‌گرداند؛ امّا هر شب، به سادگی، غروب خورشید 

فاطمه سلام الله علیهارا بیش از پیش مشاهده می‌کرد.


 گریه‌های فاطمه سلام الله علیها آن‌چنان سیل‌آسا بود که او را در ردیف یکی از پنج نفری که

 در عالم بسیار گریه کرده‌اند، شمرده‌اند.4

 بی‌تردید این اشک‌ها بی‌دلیل نبود؛ چرا که فاطمه سلام الله علیها می‌دانست که گریه‌های

 او، آوای مظلومیّت اورادرهمه اعصار و نسل‌ها فریاد می‌کند و هر چند،بار مصیبت،استخوان‌های  او را

خرد می‌کند؛ امّا شاهراه هدایت و کمال را نیز در برابر آیندگان آشکارخواهد کرد.

همین که آهنگ الله اکبر، چون کبوتری در دل آسمان مدینه پر کشید، او دیگر هیچ نفهمید. خودش را به امواج خاطرات سپرده بود و در بستر آن، حرارتی آشنا را احساس می‌کرد.

 از آن هنگام که پدرش، در این جهان بی‌احساس، تنهایش گذاشته بود؛ حتّی جرعه‌ای شادی ننوشیده بود و هر لحظه، جام‌های پیاپی بلابود که با دشمنی به او خورانده بودند. بعد پدر، 

 همه جا را جست‌وجو می‌کرد تا شاید خاطره‌ای را درسیمای جایی یا چیزی ببیند و با  بال‌های خاطرات، روح آزرده و زخمی خود را به آن سوی دنیای بدی‌ها نامردمی‌ها ببرد.

 گاه زمانی طولانی، در مرقد پاک پیامبر(ص) به نماز می‌ایستاد و لحظاتی فارغ از جهان پر از

 

تیرگی اطرافش، با یاد پیامبر(ص) به گفت‌وگو می‌پرداخت؛ امّا پس از مدّتی که به خود می‌آمد، دامنش ازاشک‌های دیده، لبریز شده بود

 

                        ادامه دارد…

 

 

 نظر دهید »

قصه ي غصه (كوچه س كوچه هاي غربت)6

13 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

تمامی این حالات و تفکّرات، دل زهرا(س) را به اقیانوسی از اشک و خون تبدیل کرد. دلش می‌جوشید و

 

دیدگانش می‌خروشیدند. دل، شرح غم را بر صفحه خود ترسیم می‌کرد و دیده، در زلال قطره‌های شفّاف،

 

تصویر را در خود منعکس می‌نمود. خنجر درد، سینه را پر خون می‌کرد و چشم‌ها، خونابه‌های دل را بیرون

 

می‌ریختند.

 

… و رفته رفته اشک هم‌دم و مونس زهرا(س) شد. نه صبح می‌شناخت، نه شب. تنها می‌گریید و چون

 

شمعی، آب می‌شد. دامنش همواره لبریز از اشک بود و هر جا می‌نشست، زمین تشنه را سیراب می‌کرد.

 

دیگر خواب نیز با زهرا(س) سر آشتی نداشت. شب‌ها که به سوی بستر می‌رفت، اشک، خواب را از

 

چشمان او جارو می‌کرد. به عبادت که می‌ایستاد، شانه‌هایش لختی آرام و قرار نداشتند. دیگر زهرا(س) دنیا

 

را تار می‌دید. همه چیز را شکسته می‌پنداشت. تمامی زمین و آسمان می‌لرزند و لحظه‌ای دیگر، بر سر او

 

فرود می‌آیند. ناله‌های محزون او نیز چاشنی گریه‌های او بود. ناله‌اش به جان آتش می‌زد و دل سنگ را

 

خاکستر می‌کرد.

 

 


آنچنان ناله‌ها و گریه‌های فاطمه(س) جانسوز بود که آنانی که خود، این همه ظلم، بر او روا داشته بودند،

 

نیز آشفته و پریشان شدند. گریه‌های فاطمه(س) چون پتکی بود که بر دیواره وجدان‌های خفته آنها فرود

 

می‌آمد.
رفته رفته خبر گریه‌های شبانه‌روزی فاطمه(س) در تمامی شهر پیچید و ناله‌های او، دردها و غصّه‌های او را

 

 در هم می‌پیچید و بر فضای مدینه می‌پاشید. مردم که می‌دیدند، گریه‌های فاطمه(س) یادآور، ظلم‌هایی

 

است که بر او روا داشته‌اند، گروهی از پیرمردان مدینه را نزد علی(ع) فرستادند. آنان به نزد علی(ع) آمدند و

 

 گفتند:

 

   ای ابالحسن! فاطمه شب و روز گریه می‌کند و این امر، آسایش ما را ربوده است. شب‌ها نمی‌توانیم،

 

استراحت کنیم و روزها هم، دست و دلمان به کار نمی‌رود. به فاطمه(س) بگویید، یا شب گریه کند و روز

 

آرام گیرد یا روز گریه کند و شب، آرام گیرد!

 


امّا علی(ع) چگونه می‌توانست این پیام را به فاطمه(س) برساند. او که تمامی جنبه‌های زندگی‌اش را رنگ

 

سیاه محرومیّت پوشانیده بود، به جز اشک و آه، چیز دیگری نداشت. می‌دانست که اگر فاطمه(س) گریه

 

نکند، لحظه‌ای دیگر دوام نخواهد آورد. با این حال برای آنکه پیام را منتقل کرده باشد، با مهربانی به فاطمه

 

(س) فرمود: «فاطمه جان! پیرمردان مدینه تقاضا کردند که از تو بخواهم، در فراق و دوری پدر بزرگوارت، یا

 

شب گریه کنی، یا روز.»

 


فاطمه(س) در حالی که اشک مجالش نمی‌داد، به زحمت فرمود: «ای اباالحسن! زندگی من در این دنیا

 

کوتاه است و چندی بیشتر در میان این مردم، نخواهم ماند؛ امّا به خدا سوگند نه شب آرام می‌گیرم و نه روز

 

 تا آنکه به پدرم، رسول خدا بپیوندم!»

 


علی(ع) دریافت که نمی‌توان در برابر اشک‌های فاطمه(س) سدّی افراشت. بار مصیبت و غم جدایی پیامبر

 

(ص) آن‌چنان بر قلب فاطمه(س) فشار آورده بود که عنان اشک از دست خود او نیز رها شده بود و در

 

حقیقت، این لخته‌های جگر فاطمه(س) بود که از چشمان غم‌بارش، بیرون می‌ریخت. از این رو، علی(ع) در

 

بیرون مدینه در کنار قبرهای بقیع، سرپناهی برپا کرد تا برای همیشه قبله‌گاه عاشقان فاطمه(س) باشد.

 

                                                        ادامه دارد…

 

 

 

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

قصه ي غصه (كوچه پس كوچه هاي غربت)5

13 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

 از آن هنگام که پیامبر(ص) به ملکوت پیوست، حلقه اشک نیز بر گوشه چشم فاطمه(س) نشست و

این حلقه تا پایان عمر بر چشمانش ماندگار شد. هر لحظه که بر صفحه دل زهرا(س) چهره پدر نقش

می‌بست، زلال اشک، چون دو نهر کوچک از گوشه‌های چشمان مقدّسش جاری می‌شد. از سوی

 دیگر خارهایی که پای پدرش را می‌خلید، اینک بر چشمان شوهرش نشسته بود و استخوان‌هایی که

بر سر و روی رسول خدا(ص) فرود می‌آمد، گلوی او را سخت می‌فشرد. علی(ع) که زمانی یار و مونس

پیامبر(ص) بود و در دنیای اسلام، پس از پیامبر(ص) مهم‌ترین رکن آن شمرده می‌شد، اینک زانوی غم در

 بغل گرفته بود و همچون مرغی پر شکسته، خانه‌نشین شده بود. هر لحظه که فاطمه(س) به علی

(ع) می‌نگریست، از این همه مظلومیّت و بی‌مهری قوم با او، دلش آتش می‌گرفت. راز سعادت و

کامیابی این مردم، در دست‌های قدرتمند این عصاره شجاعت و علم بود؛ امّا مردم از وی روی گردانده

بودند و حتّی ریسمان به گردن مبارکش افکندند.

می‌داد؛ خصوصاً راهپیمایی‌های شبانه و گفت‌وگوهای پی در پی و برخوردهای سرد و بی‌روح

 

 ولیّ الله را می‌دید که چون گنجی سر به مهر، نهان مانده است و در برابر، عنانِ حکومت

اسلامی رانابخردان غصب کرده‌اند. فاطمه(س) به آینده چشم دوخته بود. دیوارهای کجی را

می‌دید که بر این خشت‌های کج استوار شده است و هر لحظه در معرض فرو ریختن است.

از سوی دیگر، درد پهلو و بازو، هر روز شدّت بیشتری می‌یافت و قوای جسمانی فاطمه(س)

 را تقلیل

او را بیش از پیش ضعیف کرده بود. داغ جان سوز کودک شش ماهه‌اش، محسن نیز لحظه‌ای او را

نمی‌نهاد. شاید در عالم خیال، محسنش را می‌دید که مظلومانه در میان خاک و خون می‌غلطد و او که

ازدرد به خود می‌پیچد، نمی‌تواند او را یاری کند.حسن(ع) و حسین(ع) نیز از آن هنگام که غم و غصّه،

پایش به این خانه باز شده بود، آرام و قرار نداشتند. گاه که رنگ ارغوانی در را می‌دیدند و گاه چهره

نیلی مادر، قلب کوچک و شیشه‌ای آنها را می‌آزرد. آنان کهزمانی جایگاهشان، بر زانوی پیامبر(ص) بود،

اینک در آغوش ماتم آرمیده و با ماجراهای تلخ و جان‌سوزهم‌بازی شده‌اند.



زینب(س) در این میان، هر چند کودکی بیش نبود؛ امّا چون پروانه‌ای به گرد مادر می‌گردید و اشک


 


می‌ریخت. دست‌های کوچکش را بر چهره مادر می‌مالید و اشک از گونه‌های مطهّرش می‌زدود.

امّ كلثوم(س) هم غم‌ها را با زینب(س) تقسیم کرده بود

ادامه دارد…

 

 


 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                             ا 

 

 نظر دهید »

قصه ي غصه( كوچه بس كوچه هاي غربت)4

13 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

سخن وی آنچنان جاهلانه است که دل علی(ع) می‌گیرد. مگر خلافت مسلمانان امری ساده است که به این

سادگی معیّن گردد. علی(ع) که کوه صبر است با متانت پاسخ می‌دهد: «آیا من می‌توانستم پیکر رسول

 خدا(ص) را در منزلش رها کرده و پیش از آنکه وی را به خاک بسپارم، از منزل بیرون آمده و با مردم بر سر

حکومت نزاع نمایم؟!»

فاطمه(س) که اوج مظلومیّت شوهرش را می‌بیند، که چگونه مردی این چنین با عظمت، مجبور است با

مردمی فرومایه هم‌سخن شود، سخن علی(ع) را تأیید می‌کند و می‌فرماید: «ابوالحسن [علی(ع)] آنچه را

 که شایسته و سزاوار بود، انجام داد و آنان نیز اعمالی انجام دادند که تنها خدا به آن رسیدگی می‌کند و بر

 آن قضاوت خواهد کرد.»

شب از نیمه گذشته است و کودکان در ژرفای چشمانشان خستگی موج می‌زند. فاطمه(س) نیز خسته

 

 است. کمردرد امانش را بریده است و بی‌مهری‌های یاران پدرش، روحش را سخت می‌آزارد. علی(ع) به

 

سوی خانه حرکت می‌کند تا فردا شب و شب‌های دیگر نیز برای هدایت این خلق گمراه تلاش کند. چهل

 

شب علی(ع) به همراه همسر غم‌دیده و فرزندان خردسالش، در تاریکی شب، مهاجران و انصار را به یاری

 

 فراخواند؛1 امّا گویی تمامی قلب‌ها زنگ زده بود.

 

نرود میخ آهنین بر سنگ

 

                         بر سیه دل چه سود، خواندن وعظ

 


این غم، پس از آن، در گوشه دل علی(ع) خانه کرد و گاهی قلب دریایی‌اش را می‌آشفت. دشمنان آن

 

حضرت نیز، به این نکته به خوبی پی برده بودند. معاویه که خطرناک‌ترین دشمن اسلام بود، برای آنکه نمک

 

بر زخم کهنه علی(ع) بپاشد، بعدها به او نوشت:

 


آیا گذشته را به یاد می‌آوری، که فاطمه سلام الله علیها  را شبانه سوار بر اسب چهارپایی می‌کردی و دست حسن و

 

حسین را گرفته بودی، پس از آنکه با ابوبکر بیعت شده بود. تمامی اهل بدر و سابقین در اسلام را به یاری

 

 خواندی و کسی نماند؛ مگر آنکه تو با همسرت، به سراغ او رفتی … .2

 

                ادامه دارد…

 

 

 

 

 نظر دهید »

قصه ي غصه (كوچه پس كوچه هاي غربت)3

13 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

 
زن دیگر تحمّل ندارد. چگونه ممکن است، کسانی که خود را صحابی پیامبر(ص) معرفی می‌کنند، او را در
اوج غربت و تنهایی، یاری نکنند. مگر معاذ جایگاه او را در نزد پیامبر(ص) نمی‌داند؛ در حالی که به شدّت می‌گرید، با آهنگی محکم می‌گوید: «ای معاذ! با تو دیگر سخن نخواهم گفت، تا بر پیامبر خدا(ص) وارد شوم!»

مرد مأیوسانه چشم از معاذ می‌گیرد و به دوردست‌ها، خیره می‌شود. آهسته، امّا ناامید و دل شکسته حرکت می‌کند. زن، بی‌تاب و مضطرب است و آثار خستگی از سرو روی کودکان می‌بارد؛ امّا نمی‌توانند به خانه بازگردند؛ چرا که مرد رسالتی خطیر را بر دوش می‌کشد. باید تا آنجا که می‌تواند، در هدایت این مردم بکوشد تا بهانه‌ای برای آنها باقی نماند. می‌داند که اگر اسلام ازهمین ابتدامنحرف شود،درآینده‌ای نه چندان دور،فسادوتباهی آن رادربرخواهد گرفت.

او یقین دارد که آیندگان نیز، او را در دل این کوچه‌های تنگ و تاریک، در حالی که همسر ناتوان و فرزندان خردسال خود را همراه دارد، خواهند دید و درخواهند یافت که علی(ع) در رسالت گرانبار خود، لحظه‌ای کوتاهی نکرده است.

آن درِ چوبی و کهنه، درِ خانه یکی دیگر از صحابی رسول خدا(ص) است. او نیز زمانی نامش در زمره یاران پیامبر(ص) می‌درخشید. دست علی(ع) به سوی کوبه در دراز می‌شود. خاطره تلخ معاذ، دستش را می‌لرزاند؛ امّا چاره‌ای نیست، باید وظیفه‌اش را انجام دهد. در را می‌کوبد و پس از لحظاتی، صحابی در برابردر ظاهر می‌شود. فاطمه(س) که دیگرکورسوهای امید، در وجودش، رو به خاموشی نهاده است، بار دیگر حقایق را برای وی مرور می‌کند.او نیز در قلبش، نور ایمان مُرده است. پرده‌های خودپرستی و تیرگی‌های بی‌تفاوتی بر سراسر قلبش خیمه زده‌اند تا آنجا که بدون آنکه فکر کند، می‌گوید: ما با ابوبکر بیعت کرده‌ایم، اگر علی زودتر می‌آمد، با او بیعت کرده بودیم!

 

                                      ادامه دارد…

 

 

 

 نظر دهید »

قصه ي غصه (كوچه پس كوچه هاي غربت)2

13 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

بادو دلی دست دراز می‌کند و کوبه در را چند بار بر پیکر کهنه و رنگ و رو رفته در می‌کوبد. پس از لحظاتی

صدایی از آن سو، غرق خواب و بی‌حوصله، پاسخ می‌دهد و در را می‌گشاید. در با ناله‌ای جان‌خراش به روی

پاشنه می‌چرخد. معاذ از روبه‌رو شدن با چنین صحنه‌ای، دلش می‌لرزد. توان سخن گفتن را از دست داده

است. حالت مظلومانه این گروه کوچک، قلبش را می‌آزارد.

زن با صدایی لرزان و شکسته، خود را معرفی می‌کند. در آهنگ صدایش، غمی جانکاه موج می‌زند. از رنج‌ها

 می‌گوید. از ظلم‌ها و نامردمی‌هایی که در حقّش روا داشته‌اند. می‌گوید که چگونه همان‌ها که از نزدیکی و

قرابت به پدرش دم می‌زدند، پس از رحلت او، از هیچ ظلمی در حقّ او دریغ نکردند و حکم خدا را نادیده

گرفتند و بر مسند رسول خدا(ص) تکیه زدند.

زن، عنان از کف داده است. گویی در وجودش، زخمی دیرینه سر گشوده است. آهنگ صدایش، دل سنگ را

 آب می‌کند. معاذ همچنان ایستاده است و چشم به خاک‌های تیره و تفتیده دوخته است. زن در برابر این

همه ظلم و ستم، از او یاری می‌طلبد و در پی آن، اشک امانش نمی‌دهد.

معاذ که قربانی دنیاطلبی و تن‌پروری خود شده است، می‌گوید: آیا به جز من، کس دیگری به حمایت شما

پرداخته است؟

این سؤال خاطرات تلخی را بر ذهن زن می‌نشاند. آهی از ته دل می‌کشد و پاسخ می‌دهد: «خیر! کسی

دست یاری به سوی ما دراز نکرد!»


پس چه کاری از دست من، به تنهایی، ساخته است؟!

 

                                             ادامه دارد…

 

 

 نظر دهید »

قصه ي غصه (كوچه پس كوچه هاي غربت)1

13 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

      کوچه پس کوچه‌های غربت

 

«ای سلمان: وای بر کسی که به فاطمه و شوهرش علی، ستم کند.»

                                مقتل الحسین، احمد بن موفّق



کوچه باغ‌های تنگ و تاریک مدینه، در زیر نور بی‌رمق ماه، در هاله‌ای از تاریکی فرو رفته است. دیوارهای گلی، با آن در‌های چوبی که از شدّت اشعه‌های خورشید، رنگ باخته‌اند، چهره خسته و قدیمی شهر را،جلوه خاصّی بخشیده‌اند. شهر در بستر شگفت‌انگیز شب، به شهر مردگان می‌ماند. تنها گاه، نجوای مرغی،در دل نخلستان‌های اطراف مدینه، پیکر این سکوت وهم‌انگیز را می‌خَلَد.


 در میان این کوچه‌های تنگ و تاریک، مردی خسته از گذر ایّام، با کوله‌باری از خاطرات و تلخ کامی‌ها، امّا استوار و مصمّم، گام بر می‌دارد. در پی او بانویی بر مرکبی نشسته، خاموش و آرام روان است. از دور می‌پنداری سال‌های بی‌شماری از بهار زندگی را پشت سر دارد. از نزدیک به راحتی می‌توان خطوط دَر همِ رنج و غصّه را در چهره‌اش خواند؛ امّا بر سراسر وجودش آمیخته‌ای از بزرگی و عظمت سایه افکنده است. دو کودک زیبا و دلربا نیز آنان را همراهی می‌کنند. در چشم‌های کوچک و درخشانشان، خواب لانه کرده است. به زحمت پیکر خود را به پیش می‌رانند. دست در دست یکدیگر دارند و مهربان و صمیمی‌اند.

 مرد با چشمان نافذش، یک یک درهای چوبی و کهنه را از نظر می‌گذراند. به هر دری که می‌رسد، لحظاتی می‌ایستد. با دقّت به آن نگاه می‌کند و سپس به راه خود ادامه می‌دهد. ناگهان در برابر درِ خانه‌ای می‌ایستد. آن را به خوبی می‌شناسد. خانه معاذ بن جبل است. مدّت‌ها در رکاب پیامبر(ص) شمشیر زده است؛ امّا اکنون رنگ‌های درهمِ مظاهر دنیا، بوم قلبش را سیاه کرده‌اند. مرد، نگاهی به زن می‌افکند. به

 

سادگی می‌توان تردید را در چشم‌هایش یافت…

 

                                                ادامه دارد…

 نظر دهید »

خاتون قیامت

12 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

برچرخ عفاف نور سرمد زهراست

                                         محبوبه ی حق دختر احمد زهراست

 

خاتون قیامت است و بانوی بهشت

 

                                    سر سلسله ی نسل محمد زهراست

 نظر دهید »

بانوی غریب مدینه

11 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

می‌گويند بانوی بی نشان، می‌گويند آرامگاه تو پيدا نيست، می‌گويند وصيت نمودی مزارت پنهان بماند اما

مادر چرا هر گاه نام بقيع می‌آيد دلمان اين همه ابری می‌شود و چشمانمان در غم بقيع و خاك غربتش رو به

 آسمان خدا می‌بارد؟

می‌گويند دخت نبی اكرم(ص) بودی و به گفته خود نبی(ص)، سرور زنان جهانيان، می‌گويند نماز كه

می‌خواندی ستاره زمين می‌شدی و آسمانيان درخشش وجودت را به نظاره می‌نشستند، می‌گويند

مهريه‌ات آب بوده و فدك ميراثی كه از پيامبر مهربانی برايت بر جای ماند، اما فاطمه جان، شكستن در و

ميخی‌ كه پهلويت را شكافت يعنی چه؟

می‌گويند سالروز ميلادت را روز مادر نامگذاری كرده‌اند، چون برترين مادر دنيا بودی و سرآمد همه اين

فرشتگان زمينی اما داستان فرزندی كه در بطن وجودت شهادت را چشيد و آغوش مادری‌ات را در بهشت

برين معنا كرد را چگونه مادرانه برای فرزندم بازگو كنم؟

می‌گويند آن زمان كه خداوند از آسمان‌ها به زمين دعوتت كرد، آن زمان كه متولد شدی و در آغوش خديجه

دختر خويلد به امر خدا لب به سخن گشودی و بر نبوت پدرت شهادت دادی، نبی مكرم اسلام(ص) فاطمه

تو را نام نهاد، فاطمه يعنی جدا شده و بريده شده و و علت اين نامگذاری بر طبق احاديث نبوی، آنست كه:

پيروانتان، به سبب شما از آتش دوزخ بريده، جدا شده و بركنارند، اما فاطمه جان چگونه آتشی كه پيروان

ظاهری پدر بزرگوارتان بر جان خانه آرام شما افكندند را معنا كنم و چگونه تفسير زيبای فاطمه بودن را در

ميان واژه‌های مهربانی تو و خاندان پاكی كه از تو بر جای مانده، تفسير كنم؟

می‌گويند، جان علی بودی و علی جانت و برای دفاع از ولايت زمان خود، برای دفاع از امام مظلوم و همسر

مهربانت، مردانه در كوچه پس كوچه‌های مدينه دويدی تا ولايت زنده بماند و خطبه‌های فدكت در جان

مسجد پيچيد و بر جای ماند، اما فاطمه جان آنهايی كه آن روزها سكوتت را به هر قيمتی خواستار بودند آيا

امروز می‌بينند مدينه هنوز بوی مظلوميت را می‌دهد و آسمان غم‌گرفته آن هنوز از برای تو شعر باران

می‌سرايد؟

بانوی بی نشان من، نشان از مادری‌ات هنوز در فاطميه بر روی پيراهن‌های عزای عاشقانت باقی است و

محبتت در قطره قطره اشك‌های مادرانی می‌درخشد كه در مجلس سوگواری‌ات از در آغوش كشيدن

فرزندان تازه متولد شده خويش، شرم دارند، مبادا مادر غريبشان به ياد محسنی بيافتد كه هرگز در آغوش

نكشيد.

فاطمه جان، بانوی من، می‌گويند ام ابيها بودی و مادر پدر، می‌گويند در روزگار گرسنگی فرزندان كمك به

ايتام و نيازمندان را واجب‌تر از سير كردن فرزندان كوچكت می‌دانستی، می‌گويند انفاق را همچون نص صريح

آيات قرآن از بهترين اموال خود، با اهدای لباس شب وصالت به تكامل رساندی، اما مادر جان پس چگونه

لحظات وداع يتيمان و مردم خواب مدينه را با تو می‌توان معنا كرد، آن زمان كه تابوتت آرام و بی‌صدا

كوچه‌های مدينه را پشت سر می‌گذارد…

مادر جان می‌گويند مادر جهانيانی و بغض فروخورده تمام شيعيان غم كوچه‌های مدينه است، پس برای

آمدن فرزندت دستان دعای ما را بگير و از خدا فرجش را هم‌نوا با يتيمانت بطلب تا اين بغض فرو خورده را در

روزگار ظهور با انتقام از كسانی كه بال‌های بهشتی‌ات را خاكی كردند، بشكنيم.

بانوی بی نشان مدينه، تو كه مادر تمام يتيمان بودی و دست مادری‌ات حتی بر سر پدرت هم كشيده

می‌شد، پس چگونه اشك‌های فرزندات را كه با گام‌های خسته ‌همراه با پدر، پيكر مادر جوان خود را تشييع

می‌كردند و آرام و بی‌صددا می‌باريدند، از گونه‌هايشان نزدودی؟

مادرم، مهريه‌ات آب بوده و فرزندت را تشنه لب در صحرای كربلا شهيد كردند، چگونه می‌توانم اين تاريخ ظلم

 بر تو و فرزندات را هضم كنم، چگونه می‌توانم از كشتی پهلو گرفته‌ای بگويم و بسرايم كه هر روز و هر شب

 غم بقيع با اينكه نشانی در آن باقی نگذاشته‌ای، غم غريبی تو است؟

 نظر دهید »

دفاع آیت الله میرزا جواد تبریزى از مظلومیت حضرت‌ز هرا (سلام الله علیها)

11 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

دفاع آیت الله میرزا جواد تبریزى از مظلومیت حضرت‌ز هرا (سلام الله علیها)

به گزارش «شیعه نیوز»، فرزند فقیه مقدّس، میرزاى
 تبریزى قدس سره مى گوید: یک روز عدّه اى از فضلا
 خواهان ملاقات با آقا شدند، آقا فرمودند: عصر تشریف
بیاورید! بعد از اینکه به محضر آقا رسیدند در مورد بعضى
از تشکیکات در مذهب با ایشان سخن گفتند، در این حال
وضعیت آقا دگرگون شد به طورى که بسیار متأثر گردیدند.
مرحوم میرزا قدس سره خطاب به فرزند خود فرمودند:
این طلبه ها مى گویند که شخص کذایى در بیروت، فلان
حرف ها را در حق حضرت فاطمه ى زهرا (علیها السلام)
زده و در قضیه ى هجوم، تشکیکاتى راه انداخته است.
بپرس و ببین قضیه چیست، چرا این حرف ها را زده و
 چطور جرأت کرده است؟ مگر کسى نیست که جلوى این ها را بگیرد؟« مرحوم میرزا قدس سره به حدّى ناراحت
شدند که سخت بیمار شدند و بعد از بررسى و فرستادن فاضل محترم حجت الاسلام شیخ مالک وهبه حفظه اللَّه
براى نصیحت آن شخص، دیدند که فایده نمى کند، بنابراین ابتدا استفتایى را نوشته، آن گاه در درس خارج فقه خطبه
ى آتشینى را ایراد کردند به طورى که حوزه یکپارچه تحت تأثیر قرار گرفت.

ایشان بعد از درس فقه بلافاصله فرمودند:

حال که سخن به اینجا رسید، باید درباره ى موضوعى صحبت کنم که امروزه مورد ابتلاء است. بعضى گمان مى
کنند و بعضى هم تعمّد دارند که این تصوّر را ایجاد کنند که همراهى و مماشات با اهل سنّت) که مسلمانند و باید
حقوق و اموالشان محترم شمرده شود (به معناى دست برداشتن از اعتقادات شیعه است.

از این رو برخى جاهلانه و بعضى عامدانه و باقصد تحریف عقاید شیعه و گمراه کردن دیگران دست به کار شدند.
 این اعتقادات، عقایدى است که اصحاب ائمه (علیهم السلام) متحمّل زحماتى شدند ونیز علماى بزرگ، سختى هاى
زیادى را در طول زمان براى حفظ این اعتقادات تحمّل کردند. این عقاید، اساس تشیّع است واین گونه افراد منحرف،
در صدد انحراف جوانانى هستند که در مورد حقایق مسایل دینى و تاریخ اسلام جستجویى نکرده اند و اطلاعى
 ندارند و از مبانى و پایه هایى که این مطالب و عقاید حقّه ى مذهب بر آن ها استوار است نیز شناختى ندارند.

این گمراه کنندگان سخنانى مى گویند که جوانان بى اطلاع آن را بپذیرند. به جاى اینکه حقایقى را بیان کنند تا جوانان
شیعه آن ها را یاد بگیرند، القاى شبهه مى کنند!

روش ترویج مذهب شیعه بر پایه ى بیان حقایق استوار بوده است و در هر فرصت مناسبى با زبان نرم و با بهترین
روش انجام شده است. قضیه ى تشیّع و آنچه را شیعه مى گوید کاملاً واضح است.

رسول خداصلى الله علیه وآله) به اتفاق شیعه و سنّى (فرمود:

»إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی فَإِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا
عَلَیَّ الْحَوْض؛ (۳۴) یعنى من دو چیز گرانبها و سنگین را در میان شما به یادگار مى گذارم، قرآن و عترتم (علیهم
السلام) که این دو هیچ گاه جدا نخواهند شد تا در روز قیامت کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.

یکى از ادله ى قاطع شیعه که در آن هیچ خدشه اى نیست و اگر کسى بصیرتى داشته باشد، امکان جهل و نادیده
گرفتن آن راندارد، همان چیزى است که مربوط به صدیقه ى شهیده، حضرت فاطمه ى زهرا (علیها السلام) است)
هجوم به خانه ى حضرت علیها السلام) . آن حضرت (علیها السلام) مقام و منزلت رفیعى نزد خدا دارد. مرحوم
کلینى (رحمه الله) در »کافى« به سند صحیح نقل مى کند که حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: »… وَ کَانَ
جَبْرَئِیلُ (علیه السلام) یَأْتِیهَا فَیُحْسِنُ عَزَاءَهَا عَلَى أَبِیهَا وَ یُطَیِّبُ نَفْسَهَا وَ یُخْبِرُهَا عَنْ أَبِیهَا وَ مَکَانِهِ وَ یُخْبِرُهَا بِمَا یَکُونُ
بَعْدَهَا فِی ذُرِّیَّتِهَا وَ کَانَ عَلِیّ (علیه السلام) یَکْتُبُ ذَلِک…؛ (۳۵) جبرئیل بعد از رسول خداصلى الله علیه وآله بر
فاطمه (علیها السلام) نازل مى شد و با او درباره ى حوادثى که بر ذرّیه ى آن حضرت وارد خواهد شد، سخن مى
گفت و امیرالمؤمنین على بن ابى طالب (علیه السلام) آن سخنان را مى نوشت. رسول خداصلى الله علیه وآله
 سفارشات زیادى در مورد دخترش فرمود، این دختر عزیز بعد از ۷۵ یا ۹۵ روز، بعد از رحلت پدرش به شهادت
رسید، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در شب، غسلش دادند و سپس در همان شب دفنش نمودند. به راستى چرا
چنین شد؟

آیه مودّت است که خداوند فرمود: »قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى« (۳۶) اکثر علماء اهل سنّت
معترفند که منظور این آیه اهل بیت پیامبرصلى الله علیه وآله است. از جمله: حاکم در مستدرک، ج ۳، ص ۱۷۲؛
 هیثمى در مجمع الزوائد، ج ۷، ص ۱۰۳و ج ۹، ص ۱۶۸؛ عمدة القارى، ج ۱۶، ص ۷۱؛ تثبیت الامامة، ص ۲۸؛
المعجم الکبیر، ج ۳، ص ۴۷ و… .

به طور حتم، قدر متیقن آن فاطمه ى زهرا (علیها السلام) است، پس چه شد که آن حضرت را شبانه دفن کردند و
قبرش مخفى است؟) صداى گریه ى فضلا و طلّاب به حدّى بود که صدا در گنبد مسجد اعظم مى پیچید) .
این حادثه، نشانه و حجتى است برهمه که بر اساس حکمت انجام شد.

آن مظلومه، چنین وصیّت کرد) مرا شبانه دفن کنید و قبر مرا به کسى اعلام ننمایید (و مولى الموالى، امیر المؤمنین
على (علیه السلام) به آن وصیّت عمل کرد »أَوْصَتْ فَاطِمَةُ أَنْ لَا یَعْلَمَ إِذَا مَاتَتْ أَبُو بَکْرٍ وَ لَا عُمَرُ وَ لَا یُصَلِّیَا عَلَیْهَا قَالَ
فَدَفَنَهَا عَلِیّ (علیه السلام) لَیْلاً وَ لَمْ یُعْلِمْهُمَا بِذَلِک.« (۳۷) آنگاه که امیرمؤمنان فاطمه، آن بضعه ى اشرف کائنات را
در شب با چشمى گریان و غمى گران دفن نمود، قَامَ عَلَى شَفِیرِ الْقَبْرِ وَ ذَلِکَ فِی جَوْفِ اللَّیْلِ لِأَنَّهُ کَانَ دَفَنَهَا لَیْلاً ثُمَّ
أَنْشَأَ یَقُولُ:
لِکُلِّ اجْتِمَاعٍ مِنْ خَلِیلَیْنِ فُرْقَةٌ
 
وَ کُلُّ الَّذِی دُونَ الْمَمَاتِ قَلِیلٌ

وَ إِنَّ افْتِقَادِی واحد) وَاحِداً (بَعْدَ وَاحِدٍ

دَلِیلٌ عَلَى أَنْ لَا یَدُومَ خَلِیلٌ

سَیُعْرَضُ عَنْ ذِکْرِی وَ تُنْسَى مَوَدَّتِی وَ
 
یَحْدُثُ بَعْدِی لِلْخَلِیلِ خَلِیل

و این کار به دلیل اقامه ى حجت بر نسل هاى آینده بود تا در این باره فکر کنند که چرا قبر آن حضرت (علیها
السلام) مخفى است؟!

مرحوم کلینى (رحمه الله) فقط با سه واسطه از امام هفتم موسى بن جعفر (علیه السلام) به روایت صحیحه روایت
 مى کند به این ترتیب که از محمد بن یحیى العطّار از عمرکى بن على البوفکى از على بن جعفر برادر امام (علیه
السلام) از امام موسى بن جعفر (علیه السلام) روایت مى کند که امام (علیه السلام) فرمود: »إِنَّ فَاطِمَةَ (علیها
السلام) صِدِّیقَةٌ شَهِیدَة«. (۳۸)

حضرت فاطمه ى زهرا (علیها السلام) در مواطن مختلف از حقانیت خود دفاع مى کرد تا مقام على بن ابى طالب
(علیه السلام) را بیان فرماید: »همسرم جهاد کرد و خدمات بزرگى را تقدیم اسلام نمود« و حق با اوست.

فاطمه علیها السلام، صدیقه ى شهیده است؛ یعنى هم راستگوست و در آنچه مى گوید شک و شبهه اى نیست و هم
شهیده ى راه حق است که در ادامه سخنان عرض خواهم کرد.

روایتى را که مرحوم کلینى (رحمه الله) در همین صفحه در حدیث ۳ آورده است ملاحظه کنید که در آن آمده است:
 مولانا امیرالمؤمنین (علیه السلام) هنگام دفن فاطمه ى زهرا (علیها السلام) صورت خود را به سمت قبر رسول
خداصلى الله علیه وآله نموده و عرضه داشت: »َ قَلَّ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی«؛ یعنى صبر و طاقتم در این
مصیبت کم شده است.

على بن ابى طالب (علیه السلام) که در جنگ ها و صحنه هاى مختلف بیست و پنج سال صبر کرد، اما در فقدان
فاطمه (علیها السلام) مى گوید: »َ قَلَّ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی… وَ سَتُنْبِئُکَ ابْنَتُکَ بِتَظَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَى
هَضْمِهَا«.

خوب به آنچه مى گویم توجّه کنید: »هضم« را به »ظلم« تفسیر کرده اند در حالى که هضم در اصل به معناى نقص
است؛ یعنى وقتى چیزى را از کسى مى گیرند، این کار نسبت به او ظلم است، و گاهى هم نقص بر حق کسى مى
شود مانند »غصب فدک«. در این روایات، هضم، نقص بر خود آن حضرت است) هضمها (نه هضم و نقص حق!
وقتى این جمله را ضمیمه کنیم به فرموده ى فرزندش موسى بن جعفر (علیه السلام) که فرمود: »إِنَّ (فَاطِمَةَعلیها
السلام) صِدِّیقَةٌ شَهِیدَة«، نتیجه چه خواهد بود؟! یعنى فاطمه ى زهرا (علیها السلام) را شهید کردند و بر او نقصى
وارد کردند و آن نقص موجب شهادت آن حضرت شد.

اما) با این دلایل واضح (اشخاصى که بعضى از آن ها معمّم هستند و منتسب به سادات مى باشند (۳۹) ، پیدا شده اند
 و شهادت حضرت زهرا (علیها السلام) را انکار مى کنند؛ یعنى انکار قول امام موسى بن جعفر (علیه السلام) که
فرمود: »إِنَّ (فَاطِمَةَعلیها السلام) صِدِّیقَةٌ شَهِیدَة«، آگاه و هشیار باشید و دیگران را هم بیدار کنید!

من شنیده ام) و امیدوارم این گونه نباشد (که عدّه اى در این حوزه ى علمیه مى خواهند مجلسى به نام شهید بزرگوار
 حاج آقا مصطفى خمینى (رحمه الله) برگزار کنند و از این شخص گمراه و گمراه کننده دعوت کنند تا در این مجلس
سخنرانى کند و از خدا مى خواهم که کار به این شکل نینجامد. این حوزه ى مقدّسه، رکن تشیّع است و مکلّف به
حفظ تشیّع مى باشد و کسى در این حوزه، نباید با این افراد که گمراه و گمراه کننده اند، این گونه تعامل و ارتباط
 
داشته باشد به طورى که مسایل پیش جوان هاى ما برعکس واقع جلوه کند و دلیل بر خوبى این اشخاص شود و
بگویند که: »مثلاً این شخص به حوزه رفته است و در جلسه ى فرزند بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران شرکت
کرده و او را تجلیل و احترام کردند؛ پس این آدم خوبى است. خیر! همه باید بدانند این شخص به ساحت مقدّس
حضرت فاطمه ى زهرا (علیها السلام) جسارت کرده و باید از ورود او منع شود«
 

متأسفانه مى خواهند این شهید بزرگوار) سید مصطفى خمینى (رحمه الله) (را پیراهن عثمان کنند در حالى که اوبه
 اسلام و شیعه خدمت کرده است. این ها مى خواهند مجلسى را به نام این شهید منعقد کنند و کنفرانس و همایشى را
برپا نمایند تا امثال این اشخاص بیایند و حاضر شوند!

مى خواهم جمله اى را بگویم و خدا هم بر آنچه مى گویم شاهد است: »دل ما خون است، این ها عقاید جوانان را
فاسد مى کنند. نامه هایى که از خارج به ما مى رسد، ما را متحیّر مى کند.

ترویج این گونه اشخاص جایز نیست و اشکال شرعى دارد، مگر اینکه این شخص برگردد و بگوید: »هرچه گفته ام
اشتباه بوده است« و عیبى هم در این نیست؛ زیرا انسان معصوم نیست و اگر چنین کند برادر ما خواهد بود و
شخصى محترم به حساب خواهد آمد ولکن تا توبه نکرده و دست از عقاید منحرف خود برندارد، جایى در نزد محبّین
 اهل بیت (علیهم السلام) نخواهد داشت.«

انسان باید با روشى تبلیغ کند که قرآن فرموده است »وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ« (۴۰) و این روش و خطاب شامل
 کفّار هم مى شود چه رسد به برادران دینى ما و ما این کار را در حق این اشخاص انجام داده ایم.

اکثر این مخالفین، تحت تأثیر القائات غلط روحانیون خود قرار مى گیرند و اصلاً حق و باطل را نمى دانند و اکثر
 عوام جاهل قاصرند و براى نمونه عرض مى کنم که: من در زمان اقامت در عراق، براى تبلیغ، مسافرت هاى
 زیادى به شمال عراق داشتم که شیعه و سنّى در آنجا هستند. یک روز از یک سنّى مذهب پرسیدم: »مذهب تو
 چیست؟« گفت: »حنفى!« گفتم: »آیا نام ابوحنیفه در قرآن آمده است؟« گفت: »حتماً! باید اسمش در قرآن ذکر شده
باشد و معقول نیست که نام او در قرآن نباشد!«

این اشخاص حقیقت امر را نمى دانند و دیگران به آن ها تلقین کرده اند و این ها هم تصدیق کرده اند و ما موظّفیم از
 مبانى حقّه دفاع کنیم، اگر هم با مخالفین مدارا مى شود، بدین معنا نیست که از عقایدمان دست برداریم و عقب نشینى
 کنیم!
اساس دین بر پایه ى تبلیغ استوار است و شماهم باید این مطالبى را که عرض کردم به دیگران برسانید و صدّیقه ى
شهیده، حضرت فاطمه ى زهرا (علیها السلام) که شهادتش فرداست، اظهار حزن و عزا داشته باشید (۴۱) .
 

و مصیبت آن حضرت را یاد آور شوید، چون دوستان اهل بیت (علیهم السلام) این گونه اند که: »با حزن آن ها
محزون مى شوند و با شادى آن ها شاد مى گردند.«
همان گونه که قبلاً از روایت کلینى (رحمه الله) ، نقل کردم امیر المؤمنین (علیه السلام) بعد از دفن فاطمه علیها
السلام، رسول خداصلى الله علیه وآله را مخاطب قرار داد و عرض کرد: »فَاحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَال؛ یعنى
او را سؤال پیچ کن و زیاد از او بپرس در مورد آنچه، امت تو با او کردند. چون دخترت مصایب زیادى را در دلش
نگه داشت و کسى را در دنیا نداشت تا غصّه هایش را به او بگوید.« از این مطالب معلوم مى شود که بعضى
مصایب را حتى براى امیرالمؤمنین على بن ابى طالب (علیه السلام) هم بازگو نکرد!( گریه ى حضار )

خدا را به عزّت و جلالش قسم مى دهم که ما و شما را هدایت کند.

این نعمت الهى است که درب هاى اهل بیت (علیهم السلام) بر ما باز است و اگر لطف و رحمت خدا نبود، ما هم از
این هدایت بهره اى نمى بردیم.
 
بدانید اهل بیت (علیهم السلام) با تحمّل همه ى مصایب در دنیا اجرشان پیش خدا محفوظ است. اما آنچه این امت
 براى رسیدن به شفاعت رسول خداصلى الله علیه وآله و به خصوص صدیقه ى طاهره (علیها السلام) دل به آن بسته
 است، همین گریه ها و همین مجالس است و همه ى این ها اسباب شفاعت مى باشند.
وقتى روز قیامت حضرت فاطمه ى زهرا (علیها السلام) در حالى که به شما عزیزان اشاره مى کند، به خدا عرضه
مى دارد: »این محبّ من، عمرى را بر اولاد من گریه کرده است« خدا حرف صدیقه ى شهیده (علیها السلام) را ردّ
نمى کند و شفاعتش را بر نمى گرداند.
باید اسباب نعمت را مغتنم بشماریم تا از دستمان نرود و تاآخر عمر برایمان بماند، ان شاء اللَّه.

از خداى متعال مسئلت دارم که شما و همه ى مؤمنین را در عمل و تمسّک به اهل بیت (علیهم السلام) موفّق گرداند
 وهرکس را که قابل هدایت است، از این گونه افراد که به این طریق عمل مى کنند و گمراهند و شهادت حضرت
 زهرا (علیها السلام) را انکار مى کنند) چه عالمانه و چه از روى جهل (همه را هدایت بفرماید. اما عدّه اى که قابل
 هدایت نیستند، خداى متعال بهتر مى داند که صلاح آنان چیست که درباره ى آن ها انجام دهد. واللَّه العالم، والحمد
للَّه رب العالمین.

منبع : سایت شفقنا به نقل از سیره عالمانه و پندهای حکیمانه استاد الفقهاء والمجتهدین آیت الله میرزا جواد تبریزی (ره) صفحه ۹۱
 نظر دهید »

مادر

11 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی
 

مادر، چه واژه غریبی، تا به حال معنای او را نفهمیده بودم، شاید معنای زیادی داشته باشد ولی من این یک
 معنی را به خوبی حس کردم، با تمام وجودم، آری! محنت، اندوه، درد و رنج؛

وقتی آن را حس کردم که دیگر در بین ما نبودی، شب بود، هوا سرد و بی‌روح بود، حتی انگار ماه هم تیره و

تار شده بود. من التماس می‌کردم، به جسم بی‌جانت.

مادر، من هنوز پنج سال دارم، تو را به خدا ما را تنها نگذار، آخر پدرم غریب است، به جز تو و چهار یا پنج نفر

دیگر، یار و یاوری ندارد، آخر چرا دعا کردی که خدا وفاتت را سریع کند؟!

مادر، می‌دانم خسته شده بودی، رَنجور و دردمند، از ظلم بی‌اندازه کسانی که خود را یار پدر تو

می‌دانستند. اما انگار فراموش کرده بودند که تو دختر پیامبری؛ تنها دخترش، با تو چه کردند؟! پس یار پدر

نبودند.

مادر، می‌دانم که آنها به طمع ریاست خود را به جدم نزدیک کرده بودند، وگرنه فراموش نمی‌کردند که جدم

چه سختی‌ها و مرارت‌ها را برای بقای اسلام تحمل کرده بود.

مادر، آن روز که درب خانه را آتش زدند، به خوبی یادم است، می‌خواستند پدرم علی را برای بیعت ببرند و

تو پشت در رفتی تا آنها را از پشت در خانه دور کنی، شاید صدایت را که دختر پیامبر بودی، بشنوند و حیا


كنند!

مادر، ولی آنها چه کردند، تا صدای تو را شنیدند، آنچنان به درِ در حال سوختن کوبیدند که صدای ناله

 ناله ات بلندشد، برادرم کشته شد و بیهوش افتادی، آخر آنقدر در را فشار دادند که دیگر جانی برایت

نماند!

مادر، انگار رسم است هر دختری که پدرش را شهید کنند، سیلی بزنند، انگار رسم که وقتی دختری را

بی‌پدر، بی‌پناه و غریب ببینند، حقش را بگیرند و گوشواره‌اش را… .

مادر، آن‌وقت که جدم را شهید کردند، امر به سکوت بودیم، آن‌وقت که به گردن پدرم ریسمان بستند و او را

کشان‌کشان به طرف مسجد می‌بردند، امر به سکوت بودیم، آن هنگام که تو را سیلی زدند با هم امر به

سکوت…! 

آن شب که پدرم غریبانه تو را غسل می‌داد، به ما می‌گفت آرام گریه کنید، مبادا دشمن بفهمد. ما هم

آستین‌های‌مان را در دهان فرو برده تا صدای‌مان شنیده نشود. آخر مگر می‌شود گریه نکرد؟

مادر از بین ما می‌رود، مگر می‌شود ناله نزد؟!

ناگهان صدای ناله پدر را شنیدیم که دست از غسل تو برداشته سر به دیوار غریبی گذاشته و های‌های

 گریه می‌کند و می‌گوید تازه فهمیدم که چرا به من وصیت کردی که تو را از زیر لباس غسل دهم! 

باز هم امر به صبر شدیم و ساکت ماندیم. آنگاه که تابوت شما را بردند، انگار روح از بدنم جدا شده بود، 

   دیگر نمی‌توانستم نفس بکشم، ای کاش من جای برادرم محسن بودم،

مادر! آخر من با این مصیبت چگونه کنار      بیایم؟!تازه فهمیدم معنای واژه ام‌المصائب را!

 تازه فهمیدم که هنوز باید ببینم. هنوز ببینم مصیبت‌هایی را که جان را به درد می‌آورد. مصیبت‌هایی چون

دین فرق شکافته اول مظلوم عالم، دیدن پاره‌های جگر غریب مدینه و دیدن رأس بریده تشنه‌لب کربلا…! 

وصبر کنم، صبر، صبر، صبر…! و چه چیز زیباتر از صبری که خدا برایم مقرر کرده، صبری که ایوب را به

تعجب واداشت، آری من صبر کردم به امید روزی که تمام مصیبت‌ها به پایان برسد با آمدن منتقم، آن ک

كسي كه  مادرم از پشت در صدایش زد و تمام امامان برای تعجیل فرج او دعا کردند و از غیبت طولانی او

 اندوهگين بودند، ولی او می‌آید با ذوالفقار می‌آید و انتقام از تمام آن نامردان می‌گیرد. آن روز می‌آید. 

 نظر دهید »

ما بی خیال حرمت مادر نمی شویم ...

11 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

 

 

سلام بر تو ای رسول خدا سلامی از طرف من ودخترت که هم اکنون در جوارت فرود آمده وشتابان به شما رسیده

است!ای پیامبر خدا صبر وبردباری من با از دست دادن فاطمه علیها السلام کم شده وتوان خویشتن داری ندارم اما

برای من که سختی جدایی تو رادیده وسنگینی مصیبت تو را کشیدم شکیبایی ممکن است این من بودم که با دست

خود تورا در میان قبر نهادم وهنگام رحلت جان گرامی تو؛میان سینه وگردنم پرواز کرد،

پس ما از خداییم وبه خدا باز می گردیم

پس امانتی که به من سپرده بودی برگردانده شد وبه صاحبش رسید از این پس اندوه من جاودانه وشبهایم شب زنده

داری است تا آن روز که خدا خانه زندگی تو را برای من  برگزیند

به زودی دخترت تورا اگاه خواهد ساخت که امت تو چگونه در ستمکاری بر او اجتماع کردند از فاطمه علیها السلام

بپرس .واحوال اندوهناک ما را از او خبر گیر …که هنوز روزگاری سپری نشده و یاد تو فراموش نگشته است …سلام من

به هر دوی شما ..سلام وادع کننده ای که از روی خشنودی یا خسته دلی سلام نمی کند ..اگر از خدمت تو باز میگردم

از روی خستگی نیست …واگر در کنار قبرت می نشینم از بدگمانی بدانچه خدا صابران را وعده داده نیست

 

                                                                                                      ترجمه ی خطبه 202 نهج البلاغه

 نظر دهید »

دلم بهانه گرفت..

11 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی
بسم رب فاطمه (س)

 

 

دلم بهر اشک برایت کمی بهانه گرفت …

سال های قدیم ، یعنی در زمان قبل ، رسم بر این بود که به لوتی های شهر لات می گفتند ، البته ،

منظور از لات معنی امروزش نیست ! بلکه کاملا بر خلاف مفهوم امروزی ، دلالت بر معرفت ، مرام و

مردانگی ، منش و خوي انساني .و به عبارت دیگر، مشتی خودمان !

   شخصی که روی ناموس غیرت داشت و متعصب بود ، اگر میدید دارد ظلمی میشود از خودگذشتی

به خرج می داد  وحتی تا پای جان می ایستاد !

حال سوال من این است ، یعنی در مدینه یک ” لات ” هم نبود ؟! …

 

وای که صدای ناله امام حسن (ع) از این کوچه بلند است…

دستان امیر مومنان علی (ع) را در این کوچه ها بسته شد…

در و دیوار این کوچه شاهدند که چگونه بر گل سیلی زدند…

احتمالا حضرت عباس (ع) در حسرت کوچه بنی هاشم، در همان حوالی نشسته است. در حسرت

کوچه ای که  رنگ وبوي فاطمه بدهد. در حسرت کوچه ای که عباس بن علی علیه السلام، در یکی از

پیچ هایش با غضب مشتش را گره کرده  به مادرش فاطمه می اندیشد…

آری ؛

گردنش را می شکست آنجا اگر عباس بود…

 نظر دهید »

بوستان بهشتی

10 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

در باره ی محل قبر حضرت زهرا سلام الله علیها سه دید گاه وجود دارد :

1-قبرستان بقیع

2- خانه ی آن حضرت

3- میان قبر و منبر رسو ل الله صلی الله علیه وآله وسلم

امام صادق علیه السلام  می فرماید :

پیامبر خدا فرمود:((میان قبر و منبر من ،باغی از باغهای بهشت است و منبر من بر دریچه ای از دریچه های بهشت قرار

دارد.))

امام صادق علیه السلام می افزاید: زیراقبر فاطمه علیهاسلام میان قبر و منبر اوست و فبر او بوستانی از بوستان های

بهشت است و دریچه ای از دریچه های بهشت به سوی آن باز می شود.

 نظر دهید »

اللهم العن الجبت والطاغوت

09 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

امام جعفر صادق علیهالسلام  فرمودند :

بیزاری از کسانی که برای آتش زدن در خانه ی فاطمه ی زهرا سلام الله علیها همت گماردند واجب است …

 

 

                                    (  اللهم العن الجبت و الطاغوت )

 1 نظر

فاطمه سلام الله علیها در کلام مقام معظم رهبری وتوصیه ایشان به تعطیلی در روز شهادت

05 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

فاطمه الزهراسلام الله علیها دختر پیامبرر صلی الله علیه وآله وسلم معمای ناگشوده ی ذهن بشر و

معارف بشری است …وقتی به صف او لیا نگاه می کنید  قله هایی وجود داردکه نسبت آن قله هابه

 بقیه ی انسان های بزرگ عالم معنا ،یک نسبت غیر قابل تصور و فوق العاده عظیمی است …ویکی از

اینها ،فاطمه زهرا سلام الله علیها است . واو را فقط با پیامبر و امیر المومنین  می شود مقایسه کرد.

                                              مقام معظم رهبری

 

روز سوم جمادی الثانی ،شهادت سیده زنان عالم ،فاطمه زهرا  علیه السلام است من از تمام ملت

ایران در خواست می کنم که در این روز مغازه ها و محل کسبشان را تعطیل کنندو به فاطمه زهراسلام

الله علیها احترام بگذارندان شاالله این روزرا تعطیل کنید تا بتوانیم از برکات فاطمه زهرا علیهاالسلام

بهره مندشویم  

 1 نظر

سلام بر زهرا ی مرضیه سلام الله علیها

04 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

 

 

                                                   السلام علیك یا سیدة نساء العالمین.

السلام علیك یا والدة الحجج على الناس اجمعین.

السلام علیك ایتهاالمظلومة الممنوعة حقها.

السلام علیك یا بنت رسول الله . السلام علیك یا بنت نبى الله.

السلام علیك یا بنت حبیب الله . السلام علیك یا بنت خلیل الله.

السلام علیك یا بنت صفى الله . السلام علیك یا بنت امین الله.

السلام علیك یا بنت خیر خلق الله . السلام علیك یا بنت افضل انبیاء الله و رسله و ملائكته.

السلام علیك یا بنت خیرالبریه. السلام علیك یا سیدة نساء العالمین من الاولین و الاخرین.

السلام علیك یا زوجة ولى الله و خیر خلقه بعد رسول الله.

السلام علیك یا ام الحسن و الحسین سیدى شباب اهل الجنة.

السلام علیك یا ام المومنین. السلام علیك یا ایتها الصدیقة الشهیده.

السلام علیك ایتها الرضیة المرضیه.

السلام علیك ایتها الفاضلة الزكیه. السلام علیك ایتها الحوراء الانسیه.

السلام علیك ایتها التقیة النقیه. السلام علیك ایتها المحدثة العلیمه.

السلام علیك ایتها المعصومة المظلومه.

السلام علیك یا فاطمه بنت محمد رسول الله و رحمة الله و بركاته.

 

 1 نظر

فاطمیه

04 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

فاطمیه در واژه ها نمی گنجد فاطمیه یک مکتب است

ماجرای کوچه در اوج قله ی شرافت،میعاد گاه شهید صبر با شاهد مطلق است در اینجاست

 

      که احیاگر حمایت از ولایت و دین به پا خواست تا خون شکست شمشیر را رقم زند.

 

اشکی بود مرا که به دنیا نمي دهم

این است گوهری که به دریا نمی دهم

عمری بود که گوشه نشین محبتم

این گوشه را به وسعت صحرا نمی دهم

در سینه ام جمال علی (ع) نقش بسته است

این سینه را به سینه سینا نمی دهم

تا زنده ام ز درگه او پا نمی کشم

دامان او ز دست تمنا نمی کشم

سرمایه محبت زهراست دین من

من دین خویش را به دو دنیا نمی دهم

گر مهر وماه را به دو دستم نهد قضا

یک ذره از محبت زهرا (س )نمی دهم

امروز بزم ماتم زهرا( س) بهشت ماست

این نقد را به نسیه فردا نمی دهم

 

 

 

 

 

 

 

 


 نظر دهید »

قربان مظلو میتت مولا

04 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

 

 

http://zibasaz.persiangig.com/pic/bism/1.gif

 

علی جان ؛قربان غربتت شوم آن لحظه ای که لحظات آخر عمر بانو زهرا بود و می دیدی که چراغ خانه

ات هر لحظه سو سو می زند .

قربانت شوم آن لحظه ای که بی بی شما را صدا کرد:علی جان؛ حلالم کن من در طول عمرم نگذاشتم حتی خواری به

دستانت فرو رود امّاشرمنده ام که نتوانستم مانع بسته شدن دستانت شوم .

علی جان ؛من دیگر بار سفر بسته ا م این ساعات ساعات آخری است که تو فیق زیارتت رادارم ؛ببخش اگر خوب

چشمانم یاری نمی کند تا جمال زیبایت راببینم .

بگذار تا وصیت هایم را با تو بیان کنم :

علی جان ؛بعداز من هوای حسنم راداشته باش؛میدانی چرا؟آخر او تنها کسی بود که میان کو چه ها شاهد سیلی

خوردن من بود .

علی جان؛ حسینم هر شب تشنه می شود برای اینکه فراموشت نشود همان سر شب بالای سرش کاسه ای آب

بگذار  مبادا میوه ی دلم تشنه باشد .

علی جان ؛یک سری امانت را به دست زینب سپرده ام شاید طاقت نیاورد که آنها را ببیند  هوایش را داشته باش .

علی جان؛ به مردم بگو چه خوب شد ،راحت شدید،دیگر صدای گریه های زهرا شمارا نمی آزارد.

علی جان؛ یادم نمی رود که این مردم با تو چه کردند ؛ یادم نمی رود که حتی جواب سلامت را هم نمی دادند .

علی جان؛ شکایت این مرمان را به بابایم خواهم کرد .

علی جان؛ چیزی که از تو می خواهم این است :

شبانه غسلم بده ؛شبانه دفنم کن ؛ تا نامردهای روز گار کنار تربتم نیایند و شاهد غربتت نباشند.

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 

 نظر دهید »

امام هدایت ومهربانی

04 اردیبهشت 1391 توسط سلیمی

 

امام هادی علیه السلام امام مهربانی و هدایت

فروردين 30ام, 1391

حضرت امام علي بن محمد الهادي عليه السلام در نيمه ذيحجه سال 212 هجري در “صريا “، منطقه اي واقع در 6 کيلومتري مدينه متولد شد. نام مبارک ايشان “علي"، کنيه اش “ابوالحسن” و القاب آن بزرگوار : نجيب، مرتضي، هادي، نقي، عالم، فقيه، امين، مؤتمن، طيب  و عسکري مي باشد که مشهورتر از همه “هادي” و “نقي” است.

پدر گرامي آن حضرت، امام جواد عليه السلام و مادر ايشان بانوي گرانقدر و با فضيلتي به نام “سمانه مغربيه” است. محمد بن فرج مي گويد:

“ابوجعفر ، محمد بن علي عليه السلام مرا خواست و فرمود: کارواني از را ه مي رسد که برده فروشي در ميان آن است و کنيزاني همراه خود دارد.  سپس هفتاد دينار به من داد و امر کرد با آن کنيزي را با مشخصاتي که داد، بخرم. من ماموريت را انجام دادم. اين کنيز همان مادر امام هادي عليه السلام است.

قدر و منزلت اين بانوي گرامي بدان پايه بود که امام هادي عليه السلام درباره اش فرمود : «مادرم عارف به حق من و اهل بهشت است. شيطان سرکش به او نزديک نمي شود، خداوند حافظ و نگهبان اوست و او در زمره مادران صديق و صالحان قرار دارد.» (1)

عبادت امام


امام هادي عليه السلام شب هنگام به پروردگارش روي مي آورد و شب را با حالت خضوع به رکوع و سجده سپري مي کرد و بين پيشاني نوراني اش و زمين، جز سنگ ريزه و خاک حايلي وجود نداشت. پارسايي و انس با پروردگار، آن چنان نمودي در زندگي امام داشت که در مقام بيان برجستگي و صفات والاي آن گرامي به ذکر اين ويژگي پرداخته اند.

ابن کثير مي نويسد: او عابدي  وارسته و زاهد بود. ايشان کمر همت به عبادت بسته، فقيه و پيشوا بود.

ابن عباد حنبلي نيز مي گويد: کان فقيها، اماماً ، متعبدا. (2)

اخلاق حسنه امام


پيشوايان معصوم عليهم السلام انسانهاي کامل و برگزيده اي هستند که به عنوان الگوهاي رفتاري هدايت جامعه را به سوي خداوند عهده دار شده اند.
گفتار و منش امامان عليهم السلام، ترسيم “حيات طيبه” انساني و وجودشان تبلور تمامي ارزشهاي الهي است.

نمونه تعبيرامام هادي عليه السلام  در زيارت جامعه کبيره *
معدن رحمت، گنجينه داران دانش، نهايت بردباري و حلم، بنيانهاي کرامت، خلاصه و برگزيده پيامبران، پيشوايان هدايت، چراغهاي تاريکي، پرچمهاي پرهيزکاري، نمونه هاي برتر و حجت هاي خدا بر جهانيان هستند.

امام هادي عليه السلام همچون نياکان خود در برابر ناملايمات بردبار بود و تا جايي که مصلحت اسلام ايجاب مي کرد با دشمنان حق و ناسزا گويان و اهانت کنندگان به ساحت مقدس آن حضرت، با بردباري برخورد مي کرد. “بريحه” عباسي - که از سوي دستگاه خلافت به سمت امام جماعت مکه و مدينه منصوب شده بود- از امام هادي عليه السلام نزد متوکل شکايت کرد و براي او نوشت: اگر خواهان حفظ مکه و مدينه هستي ، “علي بن محمد” را از اين دو شهر بيرون کن زيرا او مردم را به سوي خود خوانده و گروه زيادي از او پيروي کرده اند.

متوکل امام را از کنار حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله تبعيد نمود. هنگامي که امام از مدينه به سمت سامرا در حرکت بود، بريحه نيز  همراه ايشان بود. در بين راه بريحه به امام گفت: تو خود مي داني که عامل تبعيد تو من بودم. سوگند مي خورم که چنانچه شکايت مرا نزد خليفه ببري، تمام درختانت را در مدينه آتش مي زنم، خدمتکارانت را مي کُشم و چشمه هاي مزارعت  را کور  مي کنم. بدان که اين کارها را خواهم کرد. امام عليه السلام در جواب فرمود:

«نزديک ترين راه براي شکايت از تو اين بود که ديشب شکايت تو را نزد خدا بردم و من اين شکايت را که بر خدا عرضه کردم نزد غير او، از بندگانش نخواهم برد» بريحه چون اين سخن را از امام شنيد، به دامن آن حضرت افتاد،  تضرع کرد و از ايشان تقاضاي بخشش نمود. امام فرمود: تو را بخشيدم. (3)

امام عليه السلام در بيان ديگران


امام هادي عليه السلام پيوسته تحت نظر حکومتهاي جور بود و سعي مي شد که آن حضرت با پايگاههاي مردمي و افراد جامعه تماس نداشته باشد.  با اين حال آن مقدار از فضايل اخلاقي از ايشان بروز نموده که دانشمندان و حتي دشمنان اهل بيت عليهم السلام را به تحسين آن وجود الهي واداشته است. ابوعبدالله جنيدي از دانشمندان مسلمان مي گويد: سوگند به خدا، او بهترين مردم روي زمين و برترين آفريده هاي الهي است. متوکل در نامه اي که براي امام عليه السلام مي نويسد خاطر نشان مي کند: ميرالمومنين عارف به مقام شماست و حق خويشاوندي را نسبت به شما رعايت مي کند و طبق آنچه مصلحت شما و خانواده تان مي باشد عمل مي کند. (4)

شاگردان امام


بنا براظهار شيخ طوسي، تعداد شاگردان امام هادي عليه السلام بالغ بر 185 نفر بوده است که در ميان آنان چهره هاي برجسته علمي و فقهي فراواني که داراي تاليفات گوناگوني بودند نيز ديده مي شود. در اينجا از برخي شاگردان آن حضرت به طور اختصار ياد مي شود:

1- ايوب بن نوح: مردي امين و مورد وثوق بود و درعبادت و تقوا رتبه والايي داشت، چندان که او را در زمره بندگان صالح خدا شمرده اند. او  وکيل امام هادي و امام عسکري عليهما السلام بود. ايوب به هنگام وفات تنها يکصد و پنجاه دينار از خود به جاي گذاشت، در حالي که مردم گمان مي کردند او پول زيادي دارد.

2- حسن بن راشد: وي از اصحاب امام جواد و امام هادي عليهما السلام شمرده مي شود و نزد آن دو بزرگوار از منزلت و مقام والايي برخوردار بوده است.

3- حسن بن علي ناصر : شيخ طوسي او را از اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده است . وي پدر جد سيد مرتضي از سوي مادر است . سيد مرتضي در وصف او مي گويد : مقام و برتري او در دانش و پارسايي ، و فقه روشنتر از خورشيد درخشان است . او بود که اسلام را در “ديلم” نشر داد، بگونه اي که مردم آن سامان به وسيله او از گمراهي به هدايت راه يافته و با دعاي او به حق بازگشتند . صفات پسنديده و اخلاق نيکوي او بيش از آن است که شمرده نشود و روشنتر از آن است که پنهان بماند .

4- عبد العظيم حسني:  وي که نسب شريفش با چهار واسطه به امام حسن مجتبي عليه السلام مي رسد، از ياران امام هادي و امام عسکري عليهما السلام است. عبدالعظيم ، مردي پارسا ، وارسته ، دانشمند ، فقيه و مورد اعتماد و وثوق امام دهم بود . ابو حماد رازي مي گويد : در سامراء بر امام هادي عليه السلام وارد شدم و درباره مسائلي از حلال و حرام از آن حضرت پرسيدم  ، ايشان فرمود : اي حماد ! هر گاه در ناحيه اي که زندگي مي کني ، مشکلي در امر دين ، برايت پيش آمد از عبد العظيم حسني بپرس و سلام مرا به او برسان .

5- عثمان بن سعيد : وي در سن جواني و در حالي که يازده سال از عمرش مي گذشت ، افتخار شاگردي امام را پيدا نمود. امام هادي عليه السلام در مورد او به احمد بن اسحاق قمي فرمود : عثمان بن سعيد ، ثقه و امين من است ، هر چه به شما بگويد از سوي من گفته و هر چه به شما القا کند از ناحيه من القا کرده است. (5)

امام هادي و شيعيان ايشان در ايران


اکثر شيعيان در قرن نخست از شهر کوفه بودند. از دوران امام باقر و امام صادق عليهما السلام به اين طرف ، لقب"قمي” در آخر اسماء تعدادي از اصحاب ائمه به چشم مي خورد. اينها اشعري هاي عرب تباري بودند که در قم مي زيستند. در زمان امام هادي عليه السلام، قم مهمترين مرکز تجمع شيعيان ايران بود و روابط محکمي ميان شيعيان اين شهر و ائمه طاهرين وجود داشت. در کنار قم، دو شهر آبه (يا آوه) و کاشان نيز تحت تأثير تعلميات شيعي قرار داشته و مردم اين شهرها از بينش شيعي مردم قم پيروي مي کردند.

مردم قم و آوه ، همچنين براي زيارت مرقد مطهر امام رضا عليه السلام به مشهد مسافرت مي کردند که امام هادي نيز آنها را در قبال اين عمل “مغفور لهم” وصف کرده اند. (6)

پي نوشتها :

1- دلايل الامامة، ص 216.

2- تاريخ اجمالي پيشوايان عليهم السلام.

3- اثبات الوصية، مسعودي، صص 196-197



4 الارشاد، شيخ مفيد، ص 333

5- الغيبة، شيخ طوسي، ص 215

6- عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 260

 

 

 

والپیپرهای نایاب و زیبا از امام هادی (ع)

 

 

 1 نظر

مادر

30 فروردین 1391 توسط سلیمی

مادر دو بخش است:

 


بخش اول “ما“
بخش دوم “در“


ما هر چه میکشیم از بخش دوم است!

او هر چه میکشد از بخش اول است…

 

 

 

 1 نظر

علت لبخند زهرا سلام الله علیها

29 فروردین 1391 توسط سلیمی

فاطمه جان چه لبخند زیبا و بی رمقی زدی ؟؟!!خدارا شکر چه شده است که می خندی ؟

آخر چشمانم به تابوت افتاده تابوتی که مر ااز دیدنا محرمان می پو شاند ؛خیالم آسوده شده و

 لبخندم نا خود آکاه بر لبانم جاری است .

خانم جان :تو ان قدر پو شیده هستی که اگر نامحرمان هم نو را ببینند مشکلی پیش نمی

آید.

آری اما من دوست ندارم حتی حجم بدن مرا نیز نامحرمان ببینند.فاطمه سلام الله علیها این

گونه بود ماچطوریم

 

 نظر دهید »

نقش ابوبکردر به شهادت رسیدن حضرت زهرا سلام الله علیها چیست؟؟(اللّم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد)

29 فروردین 1391 توسط سلیمی

نقش ابوبکر،نقش آن فرماندهی است که  دستور انجام قتلی را صادر می کند ؛زیرا به دستور

ابوبکر ،عمر روانه ی منزل امیر المومنین  علیه السلام گردید تا ان حضرت را برای بیعت ابو بکر

احضار نماید  و هنگامی که عمر با حضرت علی علیه السلام  وحضرت زهرا سلام الله علیها رو

 به رو گشت ؛پیکی فرستاد و تقاضای نیروی کمکی کرد ؛ ابو بکر عده ای را فرستاد و

دستورداد که به خانه اش هجوم آورید  و اگر ممانعت کرد خانه ی آن را به آتش بکشید 

 وبالاخره چنین شد وبا مقاومت شدید حضرت زهرا سلام الله علیها در به آتش کشیده شد

ودختر پیغمبر درزیر باران ضربات شدید و بی رحمانه قرار گر فته ،فرزندش سقط گردید و خودش

بی هوش روی زمین افتاد.

بنابر این ابو بکر و عمر در به شهادت رسانیدن حضرت زهراسلام الله علیها و محسنش نقش

 کلیدی داشتندبه همین جهت حضرت زهرا سلام الله علیها در زیر ضربات تازیانه ی عمر ،فریاد

برآورد و خطاب به رسو ل خدا صلوات الله علیه و آله وسلم فرمود :ای رسول خدا پس از تو

ابوبکر و عمر کردار بسیار زشتی مر تکب گردیدند .

آری ابوبکر وعمر ،پایه ی اصلی ستم بر اهل بیت رسول الله رابنا نهاده و باعث انحراف

 مسلمین از مسیر اسلام ناب محمدی گردیدند ؛به همین جهت حضرت زهراسلام الله علیها

این دو نفر رابرای ملاقات  با خود نمی پذیرفتندو با تاکید فراوان وصیت فرمود که نباید ابو بکر و

عمر بر بدن من نماز گذارند و نباید روی قبر من بایسیتند …

 

اللّهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل

محمد

 

 

 

 

 نظر دهید »

مامنتظر منتقم فاطمه هستیم

27 فروردین 1391 توسط سلیمی

حالا دیگر برادر کو چکم هم میداند که:

مهدیه اسم مکان است و فاطمیه اسم زمان

اما من منتظرم ومی دانم که:

با ظهور یوسف زهرا عج الله تعالی فرجه الشریف ؛مهدیه اسم زمان خواهد شد وفاطمیه اسم مکان

 

 

 

 

 

 

مامنتظر منتقم فاطمه هستیم

 نظر دهید »

داغ مادر قامت خمیده

23 فروردین 1391 توسط سلیمی

                                                       طائرا ازآشیان خود پریدن زودبود                          

                                                        دل ز قید خانمان خود بریدن زود بود

                                                      رفتی و کردی علی را در غمت ماتم نشین

                                                    مجلس بزم عزا بهر تو چیدن زود بود    

                                                                                                حالیاوقت یتیمی داری زینب نبود     

                                                           بانک وا اما زطفلانت شنیدن زود بود

                                                          این یتیمان را نگفتی ،که پرستاری کند

                                                            با دل پر غصه در خاک آرمیدن زود بود

                                                     داغ مادر بر دل فر زند هم چون آتش است

                                                       طفل های کو چکت را داغ دیدن زود بود    

                                                        من ندارم طاقت دیدار جای خالیت

                                                         قامتم از ماتم مرگت خمیدن زود بود

                                                        رنگ  طفلانت پریده از غم بی مادری

                                                      زینبت دنبال تا بوتت دویدن زود بود

                                               بی تو ام شبها چراغ خانه ام باشد خموش 

                                                       آفتابا از لب بامم پریدن زود بود 

                                                      بعد تو عیش یتیمان شد مبدل بر عزا 

                                                       موسم شادی کفن بهرت بریدن زود بود   

                                                                                       کاشکی جان از تنم با ناله ام می شد برون 

                                                          من ز هجران تو آه از دل کشیدن زود بود  

 

                                                              

                                                     

 

 

 

 

 

                                          

                                                   

 

 

 

 

                                                                                              

                                                   

 نظر دهید »

بای ذنب قتلت

22 فروردین 1391 توسط سلیمی

خانم جان! مگر تو ریحانه ی پیامبر نبودی! مگر ام ابیها نبودی !مگر همسر امام و فرزند رسول نبودی!

مگر تو نبودی که
پدرت خطاب به تو گفت:فداها ابو ها پس چه شد چرا با تو چنین کردند؟

مگر چه آزاری به آنها رسانده بودی؟
مگر رسول خدا صلی الله علیه وآله ی وسلم نفرموده بود:

فاطمه ی پاره ی تن من است هرکس او را خشنود کندمرا خشنود ساخته وهر که او را بیازارد مرا آزرده است.

پس چه شد چرا گوش آنها کر شده بود؟چرا چشمهایشان خوبی هایت را نمی دید1؟

آخر چه شد که راضی شدند محسنت را میان در ودیوار با ضرب مسمار بکشند؟

آخر چه شد که راضی شدند مقابل چشمان مبارک حسن میوه ی دلت تو را سیلی بزنند؟

آخر چه شد که راضی شدند درخانه ات را که پل عبور ملائک بودرا به آتش بکشند؟

آخر چه طورراضی شدند با دستهای سنگینشان سیلی بزنندبر صورتی که بوسه گاه پیامبر بود؟

آخر چه طور راضی شدند اشک چشمان معصوم حسنین و زینبین را ببینندوهیچ…؟

آخر چه شد که صدای فریادوامحمدا وا ابتا ی تورا شنیدنداما…؟

 آخر نامردها چرا وقتی می زدند میان کوچه ها زدند؟

چرا وقتی در خانه ات را به آتش کشاندند…علی علیه السلام را چرا به سوی خانه ی خدا می کشاندند؟

بی بی می دانم خیلی دوست داشتی مانع بسته شدن دستان علی علیه السلام شوی

اما…

آخر به چه جرمی تورا کشتند وشیعه را داغدار کردند؟…… 

بای ذنب قتلت…….؟؟؟؟؟؟

 

 

 

 

 5 نظر

دستان بسته مظهر غربت علی علیه السلام

21 فروردین 1391 توسط سلیمی

% تصاویر متحرك بسم الله الرحمن الرحیم ،عکس بسم الله الرحمن الرحیم

 

این روزها به هر جانگاه می کنی  رنگ ماتم و عزا و مصیبت گرفته است

اگر خوب تو جه کنیم در ودیوار نه فقط در و دیوار بلکه همه چیز عزادار زهرا سلام الله علیها ست

حتی آسمان هم برای زهرا گریه می کند ،همه ی تکایا مساجد وحسینیه ها هم رنگ و بوی ماتم گرفته اند. آخر تنها

بهانه ی خلقت از دنیا رفته است .آخر مادرمان ،مادر پهلو شکسته ،مادری که نمونه کامل انسانیت بوده و هست؛ به

شهادت رسیده است .

شب شهادت تصمیم گرفتم برای عرض تسلیت و همراهی بابی بی زینب، به هیئت یازینب شهرمان بروم ؛ شبی که

حتی آسمان هم برای بانوی خوبی ها گریه می کرد واشک می ریخت و چشمان نگرانش لبریز از باران بود … 

مداح چیزی گفت :که هنوز هم بعداز چند روز تصور صحبت هایش برایم درد آور است .



او می گفت :اگر از مولا علی علیه السلام بپرسیم  کجابرایت سخت گذشت ؛مطمئن باشیداز چند دست صحبت می


 کند .


او می گوید آنجا برایم سخت بود که دست هایم بسته بود و فاطمه علیهالسلام را می زدند .

آنجا برایم سخت بود که وقتی جسم مطهر فاطمه سلام الله علیها را غسل می کردم دستانم به بازوی ورم کرده

وپهلوی شکسته ی زهرا سلام الله علیها خورد.

انجابرایم سخت بود که بعد از غسل دیدم بندهای کفن زهرا باز شد ودستان مبارکش برای تسلی دل حسنین وبرای

 اینکه حتی در آخرین لحظات حضور جسمش در روی زمین خاکی حسنین را نا امید نکند ؛بیرون آمد وآنهارا بغل کرد

 ؛آنقدر آن صحنه سخت بود  که حتی آسمانیان نیز قدرت تحملش را نداشتند

سخت تر از این ها

آنجابرایم سخت بود که هنگام دفن زهراسلام الله علیها دو دست پیامبر برای یاری من از قبر بیرون آمدتا زهرای

عزیزش را

در آ؛غوش بگیرد آنقدر سخت بود که حس کردم آسمان بر سرم خراب می شود اگر پیامبر می پرسید:علی آیااین همان

 ریحانه ی قلب من است که نه سال پیش به تو سپردمش چه می گفتم

چیزی نداشتم جزشرمندگی

چیزی نگفتم جز اینکه زهراجان به پدرت رسو  ل الله بگو که با ما چه کردند…

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 1 نظر

قبربي نشان

20 فروردین 1391 توسط سلیمی

http://www.yahossein.in

اين جماعت را خدا فقط برای گریستن آفریده و این شهر را تنها برای تماشا. آن لحظه که صدایشان کردی، بی‏پاسخت

گذاشتند و اینک که خاموش شده‏ای، برایت به سر و سینه می‏کوبند! تنهاترین مرد مدینه، به ابوذر می‏فرماید: «برو، با

صدای بلند، اعلام کن که به خانه‏هایشان برگردند، تشییع جنازه فاطمه علیهاالسلام به تأخیر افتاده!» کم‏کم مدینه در

سکوت فرو می‏رود و کودکانت در خویش! چاره‏ای جز صبر نیست که اینان وارثان زخم غربت تواند!



علی علیه‏السلام ، تنهاتر شده است



شب، عمیق شده است. وقت آن است که جنازه را به‏سوی بقیع حرکت دهند. کودکان، غریبانه به دنبال تابوت


می‏دوند. پدر سفارش کرده که بی‏صدا بگریند. مبادا اهل مدینه ـ همان‏ها که تو اجازه حضور در تشییع خود را به آنان


نداده‏ای ـ بیدار شوند و…



دشوارترین هنگامه هستی فرا می‏رسد. علی علیه‏السلام در قبر داخل می‏شود. با خاک، با خدا چه می‏گوید؟!


هیچ‏کس نمی‏فهمد جز تو: «پروردگارا! مردمان از او بریدند. پس تو با او پیوند کن!» اگر کسی علی علیه‏السلام را پیش


از این دیده باشد، اینک که از قبر تو بیرون می‏آید؛ دیگر او را نخواهد شناخت. اینجاست که تنهایی خود را امضا کرده


است!



دیگر برای پشیمانی دیر شده است



خبر در شهر منتشر شده: دختر پیغمبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را دیشب به خاک سپردند!



و علی در بقیع، چندین صورت قبر درست کرده تا کسی نتواند مزار واقعی‏ات را پیدا کند.



مردم، به سرزنش هم مشغولند (وای بر ما! پیغمبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم یک دختر بیشتر نداشت. آن وقت او را به


خاک سپردند. بی‏آنکه بر او نماز بخوانیم… حتی جای قبرش را نمی‏دانیم!) چه سرزنش عبثی! چه ملامت بیهوده‏ای!


دیگر برای پشیمانی، دیر شده است، خیلی دیر!



نگاه سبزت را از زمین، دریغ مدار!



علی علیه‏السلام به مزار بی‏نشانت خیره مانده و عالم به علی علیه‏السلام . تو از شرقی‏ترین زاویه عرش، به تماشای


 زمین نیم‏مرده نشسته‏ای. چشم از این تماشای پرشکوه، آنی و کمتر از آنی برندار که بی‏رونق نگاه سبزت، زمین


دوامی نخواهد داشت.



علی علیه‏السلام به خانه برمی‏گردد؛ با غربتی که هیچ‏کس جز تو، ارتفاعش را درک نکرد. ذوالفقار را در نیام فرو می‏برد


و خود به نیام خانه برمی‏گردد، اما به راستی، کدام خانه؟! مگر علی علیه‏السلام بی‏فاطمه علیهاالسلام خانه دارد؟!


این سؤالی است که آفرینش از پاسخ به آن ناتوان است!



پهلوی زمان شکسته است


 

http://axgig.com/images/42840932660773302900.jpg

 1 نظر

پیروان حضرت زهرا سلام الله علیها

15 فروردین 1391 توسط سلیمی

 

  رسول خدا فرمودند:

به راستی که درروز قیامت فاطمه-سلام علیها-درباره کسانی که اورا دوست داشته وپیروی نمایند وکسانیکه فرزندان اورادوست داشته وپیروی نمایندشفاعت می کند،وخداوند متعال نیز شفاعت آن حضرت را درمورد آنان می پذیرد وبه سبب شفاعت آن بانوی بزرگوار،آنان وارد بهشت می نماید (القطره ص 411 فضایل حضرت زهرا)

 

 

 1 نظر

لباس شب عید مهم تره یا لباس عروسی؟!

24 اسفند 1390 توسط سلیمی

این روز ها بازار خرید لباس های نو و تغییر دکوراسیون منزل داغ است . اگر گذری به سطح شهر داشته باشی متوجه می شوی که شلوغی بازار بیداد می کنه خدارا شکر کاش همه داشته باشند و بخرندو…

اما آن سوتر که نگاه می کنی می بینی که بچه های یتیم چطور با حسرت به کود کانی که دست پدرانشان را گرفته اند خیره شده اند ونیز بزرگ تر هایی را می بینی که چطور شرمگینانه ناراحت اند که چرا آنها نمی توانند برای خانواده شان چیزی نو بخرند

راستی یه سوال دارم به نظر شما لباس شب عیدافراد برایشان مهم تر است یا لباس شب عروسیشان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!

خوب ؛آره درسته لباس شب عروسی برای عروس خیلی مهمه ولی همه می دونیم که خانم زهرا سلام الله علیها لباس شب عروسیش را از تنش در آوردوبه فقیر داد وخودش لباس کهنه اش را به تن کرد پس اگه ما شیعه و محب زهراییم چطور افراد یتیم و فقیر را می بینیم و بی توجه رد می شویم

 

 

 

 5 نظر

تصمیم آخر 1390 واول 1391

22 اسفند 1390 توسط سلیمی

 

 

 

 

 

سلام حال تون خوبه ؟ حال و هوای عید دارید یانه ؟

 

منم خوبم خداراشکر


ولی نمی دو نم چرا دم دمای عید که می شه حس و حال عجیبی دارم! و حس دلتنگی! و احساس پوچی !

همش با خودم فکر می کنم یه سال بزرگ تر شدم اما چقدر رشد معنوی و معرفتی پیدا کردم ؟

 طی یه سال گذشته چقدر دل امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را شاد کردم؟

 چقدر قلب مادر پهلو شکستشا راضی و خوشنود کردم ؟

 

تو همین فکرا بودم که یادم افتاد راستی ایام فاطمیه هم نزدیکه؟وباز احساس شرمندگیم بیشتر شد

 

تو همین حال و هوا سیر می کردم  که سر کار خانم قاسمی ، معاونت فرهنگی  مدرسه اومدکنارم و مثل این که

   عنوان کوثر آفرینش به

    ذهنما خونده باشه گفت :   خانم سلیمی می دونی که یه مسابقه وبلاگ نویسی با

  

    مناسبت   شهادت  جانسوز      خانم زهرا سلام الله علیها بر گزار کردیم من  اسم شمارا ثبت نام کردم

 

وشم  باید حتما وبلاگتون را به روز رسانی کنید .

 

 

من که متحیر شده بودم !گفتم استاد من نمی تونم آخه نوشتن در مورد زهرای مرضیه خیلی سخته !

 

 استاد گفت: نه باید بنویسی . تو می تونی.

ومن با توکل به خداوبا استعانت از خود  حضرت زهرا سلام الله علیها  تصمیم گرفتم که نوشتن در مورد بانوی خوبیها ام

   ابیهاسلام الله علیها      جز آخرین کار های سال 1390 و اولین کارهای سال1391   از جانب بنده ی حقیر باشد

 

 

به مدد مولاعلی علیه السلام انشاالله .

 

 

 

 

 

شهادت حضرت زهرا علیها السلام

 

 

 

 

 

 

 

             

 

 

 نظر دهید »

فریاد رس

17 اسفند 1390 توسط سلیمی

جز آل علی  داد رسی نیست مرا

                                      غیر از حسنین  او کسی نیست مرا


دینم  ز محمد و  ولایم ز علی است

                                            جز فاطمه  فریاد رسی نیست مرا

                                            

 

 

 

 

 

 2 نظر

سلام دوباره...(جدید ترین استفتائات رهبر عزیز در مورد انتخابات)

06 اسفند 1390 توسط سلیمی

سلام احوال شما  ببخشید یه مدت نبودم .دلم خیلی برا تون تنگ شده بود .



راستی چه خبر یادتون هست که بهترین وظیفه ما الان چیه ؟؟؟




آره درسته ما الان باید بهترین کاندید را بشناسیم و به دی گرون هم بشناسونیم اینجا به چند مورد از جدید ترین

استفتائات رهبر عزیز در مورد انتخابات اشاره می کنم:










 

متن سوالات و پاسخ‌های حجت الاسلام و المسلمین فلاح زاده، بر اساس نظرات مقام معظم رهبری به شرح زیر است :

1- با توجه به اینکه انتخابات نقش مهمی در زندگی ما دارد آیا شرکت در انتخابات واجب است ؟

حجت الاسلام و المسلمین فلاح زاده: به نظر حضرت آقا برای کسانی که شرایط را دارند و امکان شرکت در انتخابات برای آنها وجود دارد؛ واجب است.

2- به چه کسانی باید رای بدهیم آیا آزادیم که به هرکسی رای بدهیم یا باید به مسائلی توجه داشته باشیم؟

حجت الاسلام و المسلمین فلاح زاده در پاسخ به این سوال گفت: افرادی که شورای نگهبان صلاحیت آنها را تایید کردند صلاحیت نمایندگی را دارند اما به حکم عقل، بین صالح و اصلح، اصلح باید انتخاب شود.

3- صحبت کردن در مورد کاندیدای انتخاباتی تهمت و غیبت محسوب می شود یا خیر؟

حجت الاسلام و المسلمین فلاح زاده: صحبت کردن به معنای مشاوره و استفاده از فکر دیگران یا مشاوره دادن به دیگرانی که می خواهند رای بدهند در حدی که در انتخاب آن فرد تاثیر دارد غیبت و تهمت محسوب نمی شود اما آن مواردی که تاثیری ندارد و ربطی ندارد به این موضوع غیبت است و گاهی هم ممکن است تهمت باشد

بنابراین افراد مراعات کنند اگر در مورد نامزدها هم صحبت می کنند صحبت‌های نامربوط نباشد یعنی مربوط به خود نامزد باشد ثانیا مربوط به موضوع انتخاب باشد یعنی فردی که می خواهد وکیل مردم شود و از مسائل دیگر که گاهی جزء اسرار زندگی افراد هست از بیان آنها بپرهیزند که گاهی غیبت و گاهی هم تهمت و جزو گناهان کبیره است و درج درسایت هم همین حکم را دارد بنابراین مقلدان مراعات کنند.

4- نامزدهایی که برای انتخابات شدن شام می دهند یا هزینه‌های آنچنانی می کنند آیا مصداق اسراف دارد ؟

حجت الاسلام والمسلمین فلاح زاده: بعضی از موارد ممکن است اسراف هم باشد؛ گاهی مواقع اسراف نیست اطعام است. افراد باید متوجه این نکته باشند که اطعام جزء شرایط منتخب نیست باید ببینیم خود فرد آیا صلاحیت دارد یا ندارد صلاحیت به همان معنای اصلحی که گفته شد باید دید اصلح است یا خیر.

5- استفاده از بیت المال برای تبلیغات انتخاباتی چه حکمی دارد؟

حجت الاسلام و المسلمین فلاح زاده: استفاده از بیت المال چه برای تبلیغات انتخاباتی و یا غیر انتخاباتی حتی برای تبلیغات دینی کلاً باید برحسب قوانین باشد یعنی مقرراتی برای مصرف بیت المال و اموال دولتی مشخص شده است و خلاف آن هم شرعا حرام است و موجب ضمان هم است. کسی که خرج کند ضامن است و باید جبران کند و به این معنا نیست که خرج می کنیم بعدا هزینه آن را می پردازیم نه، اصل کار خلاف است.

6- مقام معظم رهبری شرکت در انتخابات را واجب دانستند انتخابات اصلح را هم واجب دانستند در بحث انتخاب اصلح شروط دیگری هم هست؟ بعضی می گویند در انتخاب اصلح مقبول جامعه هم مطرح است آیا انتخاب اصلح قیدی دارد یا خود انتخاب اصلح از دید فرد مهم است ولو اینکه هیچ کس به آن رای ندهد؟

حجت الاسلام و المسلمین فلاح زاده: مقبول جامعه بودن یا نبودن از همان رای مردم مشخص می شود. که آیا مقبول هست یا خیر . شهرت افراد دلیل اصلح بودن ایشان نمی شود ممکن است کسی مشهور باشد ولی اصلح نباشد یا یک کسی مشهور نباشد ولی اصلح باشد سعی کنید به اصلح رای بدهید ولو انکه آن فرد شهرتی بین مردم نداشته باشد.
به نقل از شبستان
:FarsNews



امیدواروم این مسائل راه گشای ما برای تبلیغ بهتر باشد

 2 نظر

حرف دل

28 دی 1390 توسط سلیمی

تا چشم روی هم گذاشتیم  ماه صفر هم تموم شد 

آره ماه صفر هم تموم شد ولی انتظار ما تموم نشد

 

بیایید دعا کنیم وبه یاد مولا باشیم

شاید این جمعه بیاید

واین جمعه همان جمعه ی مو عود باشد

 

(به یاد موعود)

 2 نظر

اندکی تفکر

28 دی 1390 توسط سلیمی

از دوست داشتنی هایت هر چه بیشتر قربانی کنی   حسینی تر می شوی !!!

حسین علیه السلام از چه چیزهایی گذشت وما …

 3 نظر

قاضي الحاجات ---------------------------------------------------------

22 دی 1390 توسط سلیمی

آستان تو بود  فبله ي حاجات حسين

سوز عشق تو بود روح مناجات حسين

هم نبي و هم علي بلكه خداوند جهان

به وجود تو كند فخر و مباهات حسين

تو كه هستي  ،كه  به  تاييد  تو  شد

طفل شش ماهه ي تو قاضي الحاجات حسين




 2 نظر

حرف های خودمانی

21 دی 1390 توسط سلیمی

 

با آرزوی قبو لی عز اداری های شما .

دو ستان این مطالبی  که در طی این مدت به لطف  خدا نوشتم  همه از دست نو شته های من بود

امید وارم که  حق مطلب را ادا کرده باشم .

اگر نقص و کاستی دیدید حلال کنید .

التماس 2a

امید است حسینی باشیم و حسینی بمانیم و باحسین محشور شویم

یا رب الحسین  به حق الحسین  اشف صدر الحسین   بظهور الحجه

اللهم اجعل عواقب امو رنا خیرا

 

آمین یارب العالمین

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

از جمله آخرین گفتگو های امام حسین (ع) با شمر

21 دی 1390 توسط سلیمی

 

 

  رضایم آنکه سرم را زتن جدا بکنی

                                   به شرط آنکه به زینب دگر جفا نکنی


 به آفتاب تو بگذار نعش اطهر من


                                    ولی ز آفتاب تو بر دار نعش اکبر من 


به  پای چکمه ستمگر  نشین به سینه ی من


                                                      ولی تپانچه مزن بر رخ سکینه ی من


 


 


ولی همه می دانیم که شمر لعنتی چه ها کرد!



 


 لعن علی عدوک یا حسین!

 1 نظر

خو استه ی ما از خدای حسین علیه السلام

21 دی 1390 توسط سلیمی

 خواهم ز خدا که بی و لایم نکند

                                 غرق گنهم ولی رهایم نکند 

 

یک خواسته دارم ز خدای تو حسین

                                          در هردو جهان از تو جدایم نکند

                                  

 

 نظر دهید »

اربعین (شنیدن کی بود مانند دیدن)

21 دی 1390 توسط سلیمی

درست است که این 40روز  بر خانواده ی حسین علیه السلام  دیر گذشت  ولی ما تا  چشم روی هم گذاشتیم اربعین


حسینی رسید ! اربعینی که یادآور مصایب است! 

یاد آور ، شهادت  علی اکبر و قاسم  و …      حتی علی  اصغر است!

یاد آور ، لحظه ی  سخت نشستن  شمر بر روی سینه ی برادر است!

 یاد آور، سو ختن خیمه ها و دامن بچه هاست !

 یاد آور، پاهای پر آبله ی رقیه (س) است!

 یاد آور، عطش،  عشق   ، هجران  است !

یاد آور ، دستان بریده و لب های تشنه است !

 یاد آور، جاماندن  طفل سه ساله، امانت برادر است!

شنیدن کی بود مانند دیدن !!! همه ی اینها را زینب دید  ولی ما شنیدیم !




 

 نظر دهید »

فلسفه ی قیا م مولا

21 دی 1390 توسط سلیمی

بزرگ فلسفه ی قیام حسین (ع) این است

که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است


نه زیر ظلم برو نه ظلم کن به کسی


که این  مرام حسین است و منطق دین است


 


 


 

 

 

 1 نظر

بزر گترین مصیبت

21 دی 1390 توسط سلیمی

 

 

 

 

((یا اباعبدالله . لقد عظمت الرزیه و جلت و عظمت المصیبه بک علینا وعلی جمیع اهل الاسلام . و جلت و عظمت

مصیبتک فی السماوات علی جمیع اهل السماوات .))

حسین جان مصیبت تو بر ما سخت است ! بر
ای همه ی مسلمان ها ، بزرگ و درد ناک است.

 


 

و چرا ما گریه نکنیم وعزارار نباشیم که آسمان ها و اهلش هم عزادارند
چرا که شما و یارانت در طو ل تا ریخ زمان به سخت ترین حالت شهید شدید.

 

در روایات آمده است : آسمان تا چهل روز در سو گ حسین اشک عزا ریخت !

و نیز وارد شده 4000فرشته دور قبر امام حسین علیه السلام از روز عاشورا تا قیامت حاضرند و برای او عزاداری می کنند .


یک سوال :

آخر چه طور می توان عزادار خون خدا نبود ؟؟؟؟!

 

 

 

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

زینب را نشنا ختند!

21 دی 1390 توسط سلیمی

 در گذر زمان خیلی ها زینب را نشناختند  از جمله:

 در کر بلا، دشمنان  ابهت و حقیقت زینب را نشناختند  وبه خیمه ها حمله کردند !

 در شام، مردم زینب را نشنا ختند  ودر مقابل بانوی داغ دیده  کف زدند و هلهله کردند !


 در شام ،هنده  ،   همسر یزید زینب را نشناخت و  سراغ محله ی بنی هاشم و حسین علیه

 السلام را گرفت!

 

 در مدینه همسرش عبدالله  او را پس از کربلا نشناخت !

در مدینه  ام البنین سلام الله علیها پس از باز گشت از کر بلا زینب را نشناخت  و سراغ خیمه


ی بی بی را گرفت  وقتی خیمه را نشانش دادند  چندین بار  داخل خیمه ر فت و بیرون  آمد و

گفت : من خیمه ی بی بی را می خواهم  ! این خیمه چه کسی است که به من نشان

دادید؟ تا اینکه زینب خو دش را معرفی کرد!

  و امروز هم ما  حقیقت زینب را نشنا ختیم  و فقط ورد زبانمان است که  در مورد صبر و عبادت و … او صحبت می کنیم !

 

 خدایا به ما تو فیق شنا خت   و معرفت حقیقی  نسبت به عقیله بنی هاشم  عنایت  کن تادر فردای محشر  ؛ هم ما زینب را بشناسیم و هم  او مارا تا شفاعتمان کند

                                                                    اللهم الرزقنا
 

 نظر دهید »

طايفه ي بهشت

15 دی 1390 توسط سلیمی

http://www.google.com/images?q=tbn:ANd9GcQ3mBuHMF80Qg90ZekRBklCXJ_vDKSz4G8c79KWlieMiYIC-ui56tqtIg



 روزي كه گل آدم  و حوا بسرشتند


                                      بر نام حسين ابن علي گريه نوشتند

فر مود نبي  در صفت گريه كنانش 

                                          البته كه آن طائفه از اهل بهشتند

 2 نظر

دل تنگ از ...

14 دی 1390 توسط سلیمی

 

 

 

 

دلم مي خواهد بنويسم، اما نمي دانم چه بنويسم ؟ واز كجا شروع كنم ؟ به اطراف نگاه مي كنم  تا شايد موضوعي

براي نوشتن پيدا كنم ؛ اطراف را نگاه مي كنم چيزي جز غم و اندوه  وپارچه هاي مشكي  و غصه  و غربت نمي بينم .


 پارچه هاي مشكي كه به ياد ونام  سيد الشهداء  ويارانش بر در ديوار  نصب شده اند ومجالس  عزايي كه به عشق


ثارالله وياورانش بر گزارشده اند  به ياد حسيني  كه تمام  هستي خودرا با خود  همراه كرد ؛ حتي زنان و فر زندان 

راهم با خود همراه ساخت  وبه سرزمين  كر بلا  آورد ودر  راه رضاي خدا فدا كرد  ؛ حتي  علي  اصغر كوچكش را هم 

در راه  رضاي خدا قرباني  كرد .

(( ان الحسين  مصبا ح الهدي وسفينة ا لنجاة ))  اين عبارتي  است كه برروي پارچه اي از پارچه هاي  عزاي حسيني
نوشته شده بود  .     آري حسين عليه السلام  چراغ هدايت  وكشتي نجات  است . اما مگر  بقيه ائمه چنين نبودند


؟ چرا فقط هدايت گري  و غريق  نجاتي  حسين  (ع) اينطور عالم گير شده است .مگر  هدايت  گري     او چه فزقي با
بقيه داشت .اين سؤالي است  كه از رسول خداصلي الله عليه  و آله وسلم  پرسيدند :

حضرت پاسخ دادند: آري همه ي اهل بيت  چنين اند  اما حسين اسرع  واوسع از بقيه است 

 حسين عليه السلام  وسيعتر وسريعتر از از بقيه  هدايت مي كند .

حسين عليه السلام   ياراني داشت  كه وقتي  نداي هل من ناصر ينصروني   سر مي داد همه مثل  پروانه  به گرد

شمع وجود  مولا پر مي زد دند ووجودشان را در راه رضاي خدا  وخون  فدا مي كردند.

 حسين زينبي داشت  كه  وقت  وداع با او  التماس دعا به او گفت .  زينبي كه تمام شلاق هاي كينه  ودشمني

مردم  فريبكار  رابا شانه  هاي  محكم  از فرزندان حسين دور مي كرد . زينبي  كه ((فاصبر اولوالعزم من الرسل ))

رابر سينه اش  حك كرد وپابه پاي برادر تمام  بيابان هاي مدينه  تا مكه را شبانه راه  پيمود .

حسين (ع) برادري به نام عباس داشت  كه قمر بني هاشم لقب دارد . عباسي كه  ملائك آسمان وتمام موجودات 

زميني براو مباهات مي كنند  وطاقت شنيدن  داغ عباس  و مصائبي كه بر او وارد شد راندارند  .عباسي كه وفارار تر از


 او يافت نمي شود  عباسي كه  در وازه ي فضل  و رحمت خداست ؛ باب الحوايج است . عباسي كه وفادار تر از او

يافت نمي شود


عباسي كه پرچم  امامت را  چنان محكم گرفت  كه (( اني احامي ابدا عن ديني ))اش را دست هايش را دست هايش
در آسمان  شهادت دادند عباسي كه شب ها تا صبح از لاله هاي  حسين (ع) نگهباني مي داد…


 عباسي كه وارد فرات مي شود  ولي به احترام مو لايش  آب نمي نوشد چون مطيع  امر ولايت مو لاست .
 


حسين علي اكبري داشت  كه شبيه ترين مردم از نظر خلق و خلق  و منطق  است . علي اكبري كه در شرايط


سخت  و پريشاني  آرامش قلب پدر است ؛ نه تنها پدر  بلكه آرام بخش همه ي اهل  حرم است. علي اكبري كه


مصيبت  او بر همه ي  اهل آسمان و زمين وبر همه ي اهل حرم  سنگين و درد ناك بود .


حسين (ع)  قاسمي دارد كه شهادت  در نظرش از عسل  شيرين تر است .



حسين  ياوري هم چون حبيب  ابن مظاهر  كه دو بار جان شيرينش را فداي  اربابش كرد . يك بار در سن  كودكي  و


يك بار در سن پيري  كه مقابل  تير  هاي  دشمن ايستاد  تا مو لايش  نماز  بگذارد  وبا اين كار  پلاك  پير ترين  سر باز


 شهيد     حسين   عليه ا لسلام   را بر گردن خويش آويخت .


حسين  زهير داشت .  عون و جعفر و… داشت . درست است كه  تمام ياورانش  شربت شهادت را نو شيدند  و


خودش نيز  با مظ لو ميت  تمام  در قتلگاه  به شهادت رسيد ند.  وسه شبانه روز  بدن مطهرش زيرسم اسبان  ودر


مقابل  تابش  مستقيم  آفتاب  سوزان كر بلا بود  ودشمنان بي رحم  نه تنها حسين را كشتند  حتي  به بانوان حرم


هم رحم نكردند  وبه  خيمه ها حمله كردند  وآنها را به آتش كشيدند  وستاره ها ي زميني  جمع شده در آن  خيمه


 

ها را شهر به شهر به اسارت بردند .

اما يك چيز مي خواهم بگويم !

 حسين  جان  درست است كه مادرت  زهراي مر ضيه  سلام الله عليها  روز عاشورا شما را با لفظ غريب  مادر  صدازد


! ولي من مي خواهم به مادرتان زهرا بگويم :


 خانم جان ! اكنون مهدي تو  از حسينت غريب تر است ! اگر حسين  ويارانش شهيد شدند  وبراي شما خيلي


جانسوز بود   اما امروز مهدي  زهرا  ذره ذره  به خاطر  دين و به خاطر  بي مبالاتي هاي مردم  شهيد مي شود .


بي بي جان ! آن روز  حسين ،  زينب  وعباس    و قاسم و علي اكبر   وعون و جعفر داشت .  اما امروز  مهدي زهرا


چند تا زينب  دارد ؟! اكنون كه آخر الزمان  است چند تا عباس  با وفا  و مطيع دارد  تا مر همي باشد بر زخم هاي  دل


يوسف زهرا ؟! چند تا قاسم دارد تا شهادت در نظرشان  شيرين تر از عسل باشد  ؟ چند تا حبيب ابن  مظاهر  دارد تا

حاضر شوند  چند بار  جانشان را براي مولا يشان  فدا كنند ؟! وخود را در معرض تير هاي  دشمنان  قرار دهند .


كجايند  علي اكبر هاي امام زمان ؟ كجايند  عون و جعفر هاي امام  خوبان ؟ كجايند زهير هاو….

مهدي جان ما را ببخش  اگر نتوانستيم  زينب ها و عباس هاي شما باشيم ! ببخش  اگر كو تاهي كرديم  ونداي هل


من ناصر ينصرونيت را پاسخ  نداديم  نه تنها  پاسخ نداديم  بهتر است بگوييم اصلا نشنيديم ! مولا جان  گفتند : تمام


اهل بيت  مصباح الهدي  و سفينة انجاة اند . چراغ  هدايت  براي كسي است  كه احتمال   گم كردن راه برايش وجود

دارد!  وغريق بودن براي كسي صدق مي كند كه غرق شده باشد !

مولا جان ما راه را گم كرده ايم  ودر مرداب گناه غرق شده ايم  . ارباب دستان ما را بگير و مارا هدايت كن  تا بتوانيم


 مقدمه ي ظهور سبزت را فراهم كنيم  .

مهدي زهرا ! مارا براي شهادت جدا كن .   مارا براي حمايت  و وفاداري حفظ كن . مهدي زهرا دستان مهربانت را بر


سر ما بكش و تافرداي محشر ا از سر ما بر ندار . مگذار روز محشر در مقابل مادرت زهرا (س) شرمنده باشيم .


 همانطور كه  حسين  (ع)حر را با تمام بز گواري بخشيد . اي بز گوار شما هم مارا ببخش!



                                                          آمين يا رب العالمين!

 

 

                                                                                    
                                                                   

 

 

 

 1 نظر

باغ بهشت

14 دی 1390 توسط سلیمی





 رسول اكرم  صلي الله عليه 

وآْله وسلم مي فرمايند:

> 

 

هر گاه به باغي از باغ هاي  بهشت بر خورد كرديد  در آن حاضر شويد .!

سؤال شد : باغ هاي بهشت چيست ؟

فرمود : مجالس ذكر واجتماعاتي  كه در آن  ياد خدا واهل بيت  و حسين عليه السلام  زنده مي شود!

                                                                                 
                                                                                    
                                                      بحار الانوار ج75ص465

                                                     ميزان الحكمه ج3ص56
                   

                                                    

 

 

 نظر دهید »

آموزگار عالم

13 دی 1390 توسط سلیمی

 

نام  آن  آموزگاری راکه در یک نصفه روز
                                                    

                                                دانش آموزان عالم را همه دانا کند

 


 ابتدا قانون آزادی  نویسد بر زمین




                                               بعد از   آن   با خون   هفتادو دو تن  امضاکند
  
                             


 



        


 


 


 

 1 نظر

داغ افتاب

13 دی 1390 توسط سلیمی

 

 

 

ااین چندروز  به قدمت تمام عمر من در هستی گذشت .این چند روز پر از درد ،من گرم و سوزاننده ،داغ به دل  ودلی پر

از آتش خشم از آن بالا،در دل آسمان ،نگاه کردم ودرد کشیدم  ؛سوختم وشعله های تب دارم  زمین و زمان را سوزاند

سوزدل آب را شنیدم  وبا ناله های باد در صحرا ،آتش باریدم

من آفتابم !داغ وبی رحم !می سوزانم و می گدازم ! اما در عمق این شعله ها  ی سر کش ،دلی دارم که گاه وبی گاه  ،

سرخ  و بی قرار در انتهای افق می لرزد  .من آفریده شده ام تا آتش باشم  شعله بکشم وبا نفس های گرمم  هستی

را روشنی  ببخشم  می سوزم تا نور باشم .می گدازم تا بدر خشم …

من با این همه تب ،  این همه سوز ،این همه گداز  آه درنم از غم سنگینی است  که  این چند روز جگرم را به خون

نشانده است  .به من گفتند بتاب ومن تابیدم اما زیر تابش بی امان  گرمایم ، کاروانی  تشنه ،در آخر دنیا  انگار از نفس 

از افتاده بود.معبودا : اگرتو مرا  به ((لله یسجد من فی السماوات  والارض طو عا و کرها)) بند نکرده بودی ، چگونه می

توانستم آن قافله ی زنجیر بسته راتشنه ، تا تمام بیابان های تلخ  اسارت همراهی کنم ؟ چگونه می توانستم  بتابم 

وزن های  بی محمل وبیمار بی سایبان را با دست های داغم بیازارم ؟.

خدایا  من خورشید زمینم . اما آنقدر شرمنده ی شرمندگی زینب ،شر منده ی تب سجاد  وشرمنده ی عطش رفیه

هستم  که میدانم سر انجام روزی  طاقت طاعت از وجودم بیرون می رود  وسیاه خاموش درآسمان خلقت تو می

میرم . من نمی خواستم  پس از آن شب آخر طلوع کنم تا زمزمه های  عاشقانه ی حسین ویارانش  به نماز صبح ختم

شود  نمی خواستم بالا بیایم  وآن نماز ظهر خونین را با قیام عمودهای آهنین  وسجده ی پیشانی های خونین

ببینم .نمی خواستم با دست های داغم آن بدن سراسر زخم را در آغوش بگیرم .نمی خواستم با آتش ، خیمه های

هراسان را  بسوزانم وتب بیمار کربلا را بیش تر کنم . نمی خواستم زخم شانه های شلاق خورده ی  زینب را  با حرارتم

درد ناک تر کنم  وپاهای کوچک فاطمه ورقیه  ودیگر کودکان رنج دیده را روی خار های تیز آفتاب  خورده، خنجر بزنم.


ای کاش مرا از تابیدن معاف می کردی  ونمی تابیدم  وقتی تمامراه ،هیچ سایه ای  زنان  اسارت دیده ی دامن سوخته

رت پوشش نمی داد  و اه … ای کاش آنجا نبودم  تا وقتی زینب داغ دار  صورت بر خاک برادر گذاشت  ،گونه های زخمی


و سوخته  به اندوهش را  با سنگ داغ قبر برادر مجروح  نمی کردم .


ای کاش آقتاب نبودم ای کاش …

خدایا تو خود بگو که هین درد تا کی ادامه دارد ؟ وبگو که کدام غروب نا گهان   به وقت تاریک شدن خورشید به خود می

پیچم .  تاریک می شوم و زمین را به( (اذالسماء کشطت) )، و(( اذالسما ء انفطرت )) ((اذالسماء انشقت )) از هم می پاشم

وبه ((اذالقبور بعثرت )) آنان را به  صور اسرافیل عدالت تو ، به محاکمه ی ((بای ذنب قتلت ))،به آتش( (ان الفجار لفی

سجین ) )تو خواهم سوزاند.؟


 

 

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

نهایت بهشت

12 دی 1390 توسط سلیمی

 

وخدا کربلا را آفرید تا انسان بداند                

بهشت در نهایت خود چگونه است                

 

 1 نظر

'گفتگوي آب و باد ( داستان 5)

11 دی 1390 توسط سلیمی

وقتي موج زدم و خواستم خودم با دست هاي سردم صورت تب دارش را نوازش كنم بر من عتاب كرد : اي آب تو

شرمنده ي آسمان  وزمين مي شوي اگر مرا سيراب نكني ،  اما چشم هاي من نمي تواند نگاه پراز عطش علي اصغرم

راتاب بياورد من چشم هايم را به تاوان يك لحظه سيراب شدن با پيچ وتاب تو ،تا ابدبه آتش مي كشم . من دست

هايي را كه نتواند يك مشت اميد  وآرامش ،به خانواده ي حسينم برسانند ،به جرم تمس يك آن نوازش تو ،به

شمشيرهاي دشمن هديه مي كنم . 

من عباسم باب الحوائج هستي ! اگر نتوانم يك حاجت برادر را برآورم ،جان به پاي نگاه برادر مي گذارم . عباسم وبه

همه ي هستي قسم ،چيز ديگري جز دست و چشم وسر وجان ندارم كه براي عشق برادر ،سر ببرم .

به خدا قسم اگردست هايم رادر راه دين ايثار كنم ،دست از حمايت حسين بر نمي دارم .

برو اي آب … سرگردان باش تاتمام زمين.مگر آنكه من اين آب را به لب هاي خشك حسينم برسانم و رقيه اش را


سيراب كنم . اشك هايت ر اتمام زمان مويه كن مكر آنكه من قطره اي از اشك هايت ر ابه گلوي سپيد علي اصغرم


برسانم ورباب بي قرار رابا مشتي از تو آرام كنم  برو كه آواز :(هر گاه آب سردي نوشيديدمرا ياد كنيد ) حسينم در

آسمان پيچيد. برو…


واو رفت . مي رفت و داغ تر از من اشك مي ريخت . مي ر فت و مي سوخت …

-من ريشه ي  اين دست ها را به تاوان چشيدن خنكاي يك لحظه آب بدون  برادر ،به آتـش مي كشم  . من اين چشم

هاي شرمنده را كه به پيچ و تاب آب دل داد،به خون مي نشانم .من سرنگون وخاك آلود به پاي برادر  مي افتم اگر اين

مشك ،داغ دل برادر را مرهم نكند . اگراين مشك …اكر اين مشك …

واو افتاد .  دست هارا جا گذاشت و گفت : كه لياقت آغوش برادر را ندارند . تير هادا به جان چشم هايش خريد تا 

  لب  هاي ترك خورده ي برادر را نبيند وروي زمين افتاد تا فقط يك بار ،نام برادر را به زبان بياورد .

 برادرم ،حسين!عباست را در ياب !

آب به خود  مي پيچيد .باد سر از صخره ها در آورد وسر گردان و مبهوت ،گيسوي آشفته ي امواج را در آسمان پراكند .

ستاره ها  شهاب شدند  واز درد سوختند وماه  خاموش ولال  در گوشه اي پنهان بود.

پس از آن ديگر آب هرگز نقل آنچه ديده بود را تاب نياورد و تا ابد جز صداي شيون  موج هايش چيزي به گوش آسمان و

زمين  نرسيد.
                                               

                                                                                                          پايان 

                                                         
                                                                                                              

 2 نظر

گفتگوي باد و آب (داستان 4)

10 دی 1390 توسط سلیمی

حالا ديگر زمزمه هاي آب مدام و بي وقفه در صحرا مي پيچيد. تمام پرندگان بال پهن كرده وبا صداي او گريه مي كردند

وهر كدام به زبان خود مرثيه اي مي خواندند قاصدك ها واقاقي ها روضه خواني مي كردند!نسترن ها وشقايق ها

اشك مي ريختند!

آب صداي گرفته اش را باز كرد وگفت :او آمد اماهمين كه دست بردم تا در آغوشش جان بدهم ،سر برداشت ناگهان

تمام وجودم ترزيد . آيا من لايق نبودم تا فقط او جرعه اي از وجودم كام بگيرد؟او اما انگار با خود زمزمه اي مي كرد
:
برادر بچه هاي تو تشنه باشند و من سيراب!او تشنه رفت ومن شرمنده  ومشك ها سر شار از اشك !…

واو رفت ومن  ماندم شب و ستاره ها . دل خسته باز به انتظار نشستيم . او جرعه جرعه مژگان بازي گوش مرا هديه

براي لب هاي تشنه ي بچه هاي برادر ارمغان برد ونمي دانم كسي آيا فهميد كه او حتي لب به آب تر نكرد.

وقتي دست كوچكي كاسه اي جلوي لب هاي عمو گرفت ،در آن چشمان زيباي ملتمس خنديد:عمو جان سهم

ساقي آخر است !شما بنوش…  وبعد با نم اشك كاسه كاسه سيراب شدستاره ها آن شب آن قدر انتظار كشيدندتا

در سحر يكي يكي از پا افتادند اما من از دور ناله مي كردم. صدايش مي زدم به خود مي پيجيدم وبه اسم مي

خواندمش  عباسم! مرا شرمنده ي تمام هستي نكن ! التماس مي كردم و اشك مي ريختم شايد اشك هايم جاري

شود و پايش را بگيرد ماه بني هاشم !   عباس !  فقط يك بار ديگر بيا فقط يك بار…

او آمد اما انگار به صداي من نيامده بود انگار تمام ضجه هاي مرا نشنيده بود  . او آمد و انگار تنها يك جمله مي گفت :

اي آب دستان مرا با تو چه هم آغوشي  است  وقتي كه دست هاي عطش ، گلوي فرزندان حسينم را مي فشارد .

مرا با خنكاي تو چه هم نشيني است  كه آفتاب داغ سايه سوز چادر زينبم است …

ادامه دارد …



 5 نظر

گفتگوي باد وآب(داستان 3)

10 دی 1390 توسط سلیمی

آن روز در آن صحراي داغ  تمام عمر ،آب بودم ونوازش دستانم رااز هيچ جهره ي پاك و پليدي دريغ نكردم به پاي همه

افتادم تا از نفس من جان بگيرند وبر خيزند اما خودم ……….

گريه ي بلند موج در صحراي سوزان و خشك پيچيد .مگر من چه خواستم ؟!از اين همه كران تا كران دامن زندگي ام كه

در سراسر هستي پهن است ،فقط مي خواستم او يك جرعه فقط يك جرعه بردارد ومن فقط يك بوسه از لب هايش

بردارم .زبان خشك و تب دارش را،يك بار در آغوش بگيرم  فقط مي خواستم …

باد سر پايين انداخت و انگار لاي سنگ ها پنهان شد.موج در دل آب آنقدر سهمگين بود كه مي خواست زمين را

 بشكافد همه قدرت  باد در مقابل سوز سوزنده ي  آب ناچيز بود – مي شود آرام تر زمرمه كني ؟وقتي صداي هق


هق موجهايت در هوا مي پيچد آسمان هم بي تاب مي شود وهستي به خطر مي افتد !عرش و فرش به لرزه در مي


آيد.آرام باش !آرام تر !دست هاي آب در سينه ي سپيدش چنگ انداخت ومشتي سنگ سرخ از لابه لاي انگشتانش به


ساحل چكيد .آن شب وقتي ماه صورتش در چشمانم درخشيد به خود باليدم .تمام ستاره هاي زمين در دامنم جمع

شده بودند تا وقتي او مي آيد دست هايش را ببوسند ماه هم آمده بود تا تماك نورش رابراي ابد بابوسه ي چشمانش

تضمين كند .آن شب او خراميدوپادر من گذاشت وصورتم را نوازش كرد من هم تمام خنكاي وجودم را يك جاجمع كردم تا

به مشتي اشك شوق گونه هاي تب دارش را نوازش كنم وبي آنكه خودش بخواهدبه عمق جانش بنشينم                

باد انگار رفته بود  ويا شايد صورت پنهان كرده بود ودر گوشه اي بي صدا ناله مي كرد                                           

                                                    

                 ادامه دارد…                      

 1 نظر
  • 1
  • 2
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

به یاد موعود

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کدساعت

کد فال انبیاء


فال انبیاء

کد حدیث تصادفی

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس